لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - موی دم یا یال اسب و استر ۲ - رشته و طنابی که از موی دم و یال اسب و استر بافند بزمو تاب .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. رشتۀ پشمی ضخیم.
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
قاتمه کلمه ای تورکی است که از فعل قاتماق به معنی اضافه کردن گرفته شده ریشه آن قات بوده وقتی پسوند مه بدان اضافه میشود به صورت قاتمه و به معنی طنابی در می آید که که از موی اسب و قاطر می بافند در لغتنامه های دهخدا معین و شاهمرسی تورکی قید شده است
قاتمه: بزمو. رشته ی پشمی. نخ پشمی یا کنفی.
نمونه:یک پشت ناخن پرده، نخ قاتمه که نیست ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۳۹ ) محمدجعفر نقوی
نمونه:یک پشت ناخن پرده، نخ قاتمه که نیست ( کلیدر ج ۹ص ۲۶۳۹ ) محمدجعفر نقوی
قاتمه یا قاتما امروزه در زبان ترکی به نخ گفته می شود.