همه را زاد به یکدفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی.
منوچهری.
پرده فقرم مشیمه دست نطقم قابله خاک شروان مولد و دارالادب منشای من.
خاقانی.
قابله بهر مصلحت بر طفل وقت نافه زدن نبخشاید.
خاقانی.
ز یک قابله چند زاید سخن چه خرما گشاید ز یک نخل بن.
نظامی.
|| دایه. ( مهذب الاسماء ). زنی که بچه راپرورش دهد. ج ، قوابل. پازاج. ( آنندراج ). ج ، قوابل : وقتی شنیدم از قابله خویش که گفت زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری. ( گلستان ). || شب آینده. ( منتهی الارب ). فردا شب. ( مهذب الاسماء ). || آتیه. مقبله. آینده : سنه قابله. || ( اِ ) در اصطلاح داروسازی ظرفی که در آن مایع مقطر جمع میگردد. ( ناظم الاطباء ). ظرفی که مقطر از قرع و انبیق در آن گرد آید و میزاب را در آن نهند. ( از مفاتیح العلوم ). || ( ص ) ماده قابله ، ادویه چون عسل و وازلین و زیت و غیره.قابلة. [ ب ِ ل َ ] ( اِخ )از نواحی صنعاء شرقی است در یمن. ( معجم البلدان ).