گفتی به روز مرگ بیایم به پرسشت
باری چنان بیا که بیائی بکار ما.
زاهد به زهد نازی و ترسم سبق برد
از نامه سفید تو روی سیاه ما.
از دست ستم های تو دارم گله بسیار
مارا گله بسیار ترا حوصله بسیار
تنها نه من آشفته آن زلف درازم
دیوانه چو من هست در این سلسله بسیار.
( از مجمع الفصحاء ج 2 ص 424 ).