قابل اجراء
/qAbele~ejrA/
برابر پارسی: انجام پذیر، پیش بردنی
لغت نامه دهخدا
مترادف ها
مناسب، خوب، خوشایند، قابل اجراء، قابل اطلاق، کاربست پذیر، اجرا شدنی
قابل اجراء
مناسب، قابل اجراء، قابل اطلاق، عملی، اعمال شدنی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
قابِلِ - اِجراء: انجامپذیر، انجامدادنی، شدنی، پیشبردنی