قائم کردن


معنی انگلیسی:
right, straighten

لغت نامه دهخدا

قائم کردن. [ءِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نصب کردن. بپا داشتن. افراشته کردن. ثابت و پایدار و برقرار نمودن. || پنهان کردن. ( ناظم الاطباء ). غائم کردن. قایم کردن.

فرهنگ فارسی

نصب کردن بپا داشتن

واژه نامه بختیاریکا

نُهادن زیر زُو

مترادف ها

stake (فعل)
محکم کردن، شرط بندی کردن، بچوب یا بمیخ بستن، قائم کردن، شهرت خود رابخطر انداختن، پول در قمار گذاشتن

پیشنهاد کاربران

بپرس