قائم مقام
/qA~emmaqAm/
مترادف قائم مقام: جانشین، کفیل، نایب
برابر پارسی: جانشین
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
۱ - جانشین نایب مناب : چون طاهر وفات یافت ابو علی در مدینه قائم مقام او شد . ۲ - وزیراعظم نخست وزیر .
خلیفه نائب مناب
فرهنگ عمید
مترادف ها
نماینده، وکیل، نایب، قائم مقام، جانشین
خلیفه، معاون، قائم مقام، جانشین، کشیش بخش، نایب مناب
عوض، قائم مقام، جانشین
قائم مقام، جانشین، خلف
قائم مقام، جانشین، جانشین موقت
معاون، قائم مقام، نائب رییس، معاون رئیس دانشگاه
پیشنهاد کاربران
قائم مقام: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
آفوس ( سنسکریت: ābhus )
آفوس ( سنسکریت: ābhus )
نیابت دار. [ ب َ ] ( نف مرکب ) نایب. قائم مقام. ( ناظم الاطباء ) . که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین :
چاه داری در بن چاهش فکن
ای نیابت دار پور آبتین.
خاقانی.
وگر خواهی کزین منزل امان آن سرا یابی
... [مشاهده متن کامل]
امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو.
خاقانی.
|| گماشته. وکیل. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به نایب شود.
چاه داری در بن چاهش فکن
ای نیابت دار پور آبتین.
خاقانی.
وگر خواهی کزین منزل امان آن سرا یابی
... [مشاهده متن کامل]
امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو.
خاقانی.
|| گماشته. وکیل. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به نایب شود.
alternate director [مدیریت و اقتصاد سلامت]
فردی را که در غیاب رئیس یا مسؤول هر سازمان و مؤسسه عهده دار تمام یا قسمتی از اختیارات وی می شود، قائم مقام می نامند.
قائم مقام یعنی ، جانشین طرفین عقد .