قائل

/qA~el/

برابر پارسی: دربرگیرنده، دارنده، دارا

معنی انگلیسی:
who believes, who maintains, believer, who believes(in)

لغت نامه دهخدا

قائل. [ ءِ ] ( ع ص ) گوینده. ( منتهی الارب ). سخنگو. گفتگوکننده :
لیک من اینک پریشان می تنم
قائل این سامع این نک منم.
( مثنوی ).
نام تو میرفت و عارفان بشنیدند
هر دو برقص آمدند سامع و قائل.
سعدی.
|| تسلیم شده. ( فرهنگ نظام ). || اقرارکننده بر گناه و جنایت خود. ( ناظم الاطباء ). || نیم روزان خسبنده. ( منتهی الارب ). || معتقد بر چیزی. ( ناظم الاطباء ). ج ، قائلین.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گوینده سخن سخنگو ۲ - گوینده شعر ۳ - اقرار کننده بخطای خود ۴ - معتقد بچیزی : قایل بتعدد آلهه قایل بخلائ جمع : قایلین ( قائلین ) .

فرهنگ عمید

گویندۀ سخن، سخنگو.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَائِلٌ: گوینده ای
معنی أُشْرِکَ: که شریک قائل شوم
معنی نُّشْرِکَ: که شریک قائل شویم
معنی شُرَکَاؤُهُمْ: شریکان آنها (شریکانی که آنها برای خداوند قائل شدند)
معنی مُشْرِکٌ: آنکه (برای خدای تعالی) شریک قائل است - مشرک
معنی شُرَکَاءَکُمُ: شریکانتان (شریکانی که شما برای خداوند قائل شدید)
معنی شُرَکَاؤُنَا: شریکان ما (شریکانی که ما برای خداوند قائل شدیم)
معنی مُشْرِکَةً: زنیکه (برای خدای تعالی) شریک قائل است - زن مشرک
معنی فَصِیلَتِهِ: قبیله و قومش (وقتی از یک قبیله که همه در جد بزرگ مشترکند ، یک تیره جدا شود ، و جدی اختصاصی و جداگانه برای خود قائل شود ، آن تیره را فصیله از آن قبیله میگویند و بعضی دیگر گفتهاند : فصیله به معنای عشیره نزدیکی است که از یک قبیله جدا شده باشد ، نظیر پدر...
معنی لَا تَرْجُونَ: امید ندارید - قائل نیستید - اعتقاد ندارید (کلمه رجاء در مقابل خوف است ، که اولی به معنای امید ، و مظنه رسیدن به چیزی است که باعث مسرت است ، و دومی مظنه رسیدن به چیزی است که مایه اندوه باشد ، و منظور از کلمه رجاء درآیه شریفه ی "مَّا لَکُمْ لَا تَرْجُو...
ریشه کلمه:
قول (۱۷۲۲ بار)

مترادف ها

teller (اسم)
گوینده، تحویل دار، ناقل، قائل، رای شمار

پیشنهاد کاربران

ارزش "قائل" شدن در اینجا قائل بی معنیه ، شاید قائل دگرگون شده واژه ای دیگر باشد.
حساب آوردن،
پذیرا
سلطانی
دربرگیرنده
پذیرا شدن
راضی ، خرسند
پایبند بودن
پایبند
قائل=قایل:
معتقد، معتقد به چیزی، آنکه به عقیده ای باور دارد.
قایل:
سخنگو، گوینده سخن، آنکه سخنی را ایراد کند.

بپرس