فیرون. ( ص ) آن ستاره ها که رفتنشان مفسد باشد. ( اسدی ). فرارون. ( فرهنگ فارسی معین ) : همت تیز و بلند تو بدانجای رسید که ثَری ̍ گشت مر او را فلک فیرونا.
خسروانی.
حسودت در ید بهرام فیرون نظر زی تو ز برجیس فرارون.
دقیقی.
رجوع به فرارون شود.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنکه یا آنچه پیش می رود مترقی ۲ - راست درست درستکار ۳ - خوب نیک ۴ - سعد مقابل فیرون : حسودت درید بهرام فیرون نظر زی تو ز برجیس فرارون . ( دقیقی )