فیروزمندی. [ م َ ] ( حامص مرکب ) فیروزی. پیروزی. فیروز شدن. پیروز گشتن. فرخ فالی : به فرخ فالی و فیروزمندی سخن را دادم از دولت بلندی.نظامی.سپه را که فیروزمندی رسدز یاری یکدل بلندی رسد.نظامی.ببینیم کز ما بلندی که راست در این کار فیروزمندی که راست.نظامی.