فگار کردن. [ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آزردن. رنج دادن و مجروح ساختن : سوی گل او اگر تو دست بری دست تو را خار او فگار کند.ناصرخسرو.گرچه همی خلق را فگار کندکرد نیاردهمی فگار مرا.ناصرخسرو.کسی کند تن آزاده را به بند اسیرکسی کند دل آسوده را به فکر فگار؟سعدی.زدن بر خر بی گنه چند بارسر و دست و پهلوش کردن فگار.سعدی.