فژغند. [ ف َ غ َ ] ( ص مرکب ) چیزی پلید و چرکین را گویند. ( برهان ). فژگن. فژاک. فژاگن. فژاگین : معذور است ار با تو نسازد زنت ای غرزآن گنده دهان تو وز آن بینی فژغند.عماره. || ( اِ ) به معنی عشقه هم آمده است وآن گیاهی باشد که بر درخت پیچد. ( برهان ) : ایا سرو نو در تک و پوی آنم که فژغندواری بپیچم به تو بر.رودکی.رجوع به فرغند و فژغنده شود.