فژغند

لغت نامه دهخدا

فژغند. [ ف َ غ َ ] ( ص مرکب ) چیزی پلید و چرکین را گویند. ( برهان ). فژگن. فژاک. فژاگن. فژاگین :
معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زآن گنده دهان تو وز آن بینی فژغند.
عماره.
|| ( اِ ) به معنی عشقه هم آمده است وآن گیاهی باشد که بر درخت پیچد. ( برهان ) :
ایا سرو نو در تک و پوی آنم
که فژغندواری بپیچم به تو بر.
رودکی.
رجوع به فرغند و فژغنده شود.

فرهنگ عمید

۱. = فژاگن
۲. (اسم ) (زیست شناسی ) = عشقه

پیشنهاد کاربران

دم سلامت گرفته خاموش
پیچیذه بر عافیت چو فژغند
ربنجی

بپرس