فویِرْباخ، لودْویگ (۱۸۰۴ـ۱۸۷۲)(Feuerbach, Ludwig)
فویِرْباخ، لودْویگ
فویِرْباخ، لودْویگ
فویِرْباخ، لودْویگ
فیلسوف آلمانی. به سبب تحلیل روان شناختی بسیار انتقادی اش از باور مذهبی و سهمش در دفاع از ماتریالیسم مشهور است. در هایدلبرگ و برلین دانشجوی الهیات بود و به تأثیر از هگل به فلسفه رو آورد. در ارلانگن دانشنامۀ دکتری گرفت و تا ۱۸۳۲ در آن جا باقی ماند. در این سال به سبب نگارش اندیشه هایی دربارۀ مرگ و نامیرایی، که در ۱۹۳۰ با نام مستعار به چاپ رسیده بود و مسیحیت را دینی ناانسانی و انسانیت زدا تصویر می کرد، از کار برکنار شد. در ۱۸۳۶ به رشنبرگ رفت و با آرنولد روگه در سالنامه های هال همکاری کرد و بسیاری از نوشته های خود را برای اولین بار در این نشریه منتشر کرد. در این دوره بود که اغلب آثار مهم فویرباخ پدید آمد: ذات مسیحیت (۱۸۴۱)، اصول فلسفۀ آینده (۱۸۴۳) وذات مذهب (۱۸۴۶). فویرباخ در سال های آخر زندگی، به صورت نماد آزادی خواهان آلمان درآمد. انسان شناسی فلسفی او نقطۀ عزیمت هگلی هایی چون فریدریش انگلس و کارل مارکس شد. هگل، واقعیت را محصول اندیشه می دانست، اما فویرباخ اعلام کرد که اندیشه محصول واقعیت است. هگل به تقدم عقل مطلق، که خودش را در طبیعت و بشریت تحقق می بخشد، معتقد بود، اما فویرباخ به تقدم عقل بشری اعتقاد داشت که یگانه واقعیت اصیلی را که انسان می تواند بشناسد و یگانه «خودبودنی» را که می تواند به کار گیرد، خلق می کند. هگل واقعیت را در اندیشۀ مجرد قرار داده بود؛ فویرباخ واقعیت را در مردم قرار داد. نقد ایدئالیسم، فویرباخ را به نقد مذهب کشاند. او خدا و عقل مطلق را فرافکنی های صرف ذهن انسان دانست. در حالی که عالی ترین صفات به خدا و مطلق نسبت داده می شود، صفات نازل تر به انسان ها اختصاص می یابد. حس گناه و ناتوانی حاصل از آن، فقر زندگی انسان ها را سبب می شود. فویرباخ منکر سهم مذهب در تکامل انسان نیست، اما مذهب را صرفاً محصول ناآگاهانۀ دیگری از نیروی اسطوره سازی انسان می داند. به عقیدۀ فویرباخ، این نیرو از این پس می تواند به کمک دانشِ انسان شناسی، روان شناسی و فیزیولوژی به نیرویی خودآگاه تبدیل شود. انسان می تواند با چنین دانشی سلامت و سعادت حقیقی را در همین زمین برپا کند. فویرباخ نتیجه می گیرد که الهیات و فلسفه باید فقط به طبیعت انسان و انسانی شدن خدا بپردازد. فویرباخ با تلفیق انسان شناسی و الهیات، انسانیت را به غایتی فی نفسه تبدیل کرد. با این حال، شکلی از خودپرستی را بسط نداد، بلکه معتقد بود که طبیعت اجتماعی انسان در عشقی جلوه گر می شود که در رابطه ای از نوع من ـ تو ارضا می شود.
فویِرْباخ، لودْویگ
فویِرْباخ، لودْویگ
فویِرْباخ، لودْویگ
فیلسوف آلمانی. به سبب تحلیل روان شناختی بسیار انتقادی اش از باور مذهبی و سهمش در دفاع از ماتریالیسم مشهور است. در هایدلبرگ و برلین دانشجوی الهیات بود و به تأثیر از هگل به فلسفه رو آورد. در ارلانگن دانشنامۀ دکتری گرفت و تا ۱۸۳۲ در آن جا باقی ماند. در این سال به سبب نگارش اندیشه هایی دربارۀ مرگ و نامیرایی، که در ۱۹۳۰ با نام مستعار به چاپ رسیده بود و مسیحیت را دینی ناانسانی و انسانیت زدا تصویر می کرد، از کار برکنار شد. در ۱۸۳۶ به رشنبرگ رفت و با آرنولد روگه در سالنامه های هال همکاری کرد و بسیاری از نوشته های خود را برای اولین بار در این نشریه منتشر کرد. در این دوره بود که اغلب آثار مهم فویرباخ پدید آمد: ذات مسیحیت (۱۸۴۱)، اصول فلسفۀ آینده (۱۸۴۳) وذات مذهب (۱۸۴۶). فویرباخ در سال های آخر زندگی، به صورت نماد آزادی خواهان آلمان درآمد. انسان شناسی فلسفی او نقطۀ عزیمت هگلی هایی چون فریدریش انگلس و کارل مارکس شد. هگل، واقعیت را محصول اندیشه می دانست، اما فویرباخ اعلام کرد که اندیشه محصول واقعیت است. هگل به تقدم عقل مطلق، که خودش را در طبیعت و بشریت تحقق می بخشد، معتقد بود، اما فویرباخ به تقدم عقل بشری اعتقاد داشت که یگانه واقعیت اصیلی را که انسان می تواند بشناسد و یگانه «خودبودنی» را که می تواند به کار گیرد، خلق می کند. هگل واقعیت را در اندیشۀ مجرد قرار داده بود؛ فویرباخ واقعیت را در مردم قرار داد. نقد ایدئالیسم، فویرباخ را به نقد مذهب کشاند. او خدا و عقل مطلق را فرافکنی های صرف ذهن انسان دانست. در حالی که عالی ترین صفات به خدا و مطلق نسبت داده می شود، صفات نازل تر به انسان ها اختصاص می یابد. حس گناه و ناتوانی حاصل از آن، فقر زندگی انسان ها را سبب می شود. فویرباخ منکر سهم مذهب در تکامل انسان نیست، اما مذهب را صرفاً محصول ناآگاهانۀ دیگری از نیروی اسطوره سازی انسان می داند. به عقیدۀ فویرباخ، این نیرو از این پس می تواند به کمک دانشِ انسان شناسی، روان شناسی و فیزیولوژی به نیرویی خودآگاه تبدیل شود. انسان می تواند با چنین دانشی سلامت و سعادت حقیقی را در همین زمین برپا کند. فویرباخ نتیجه می گیرد که الهیات و فلسفه باید فقط به طبیعت انسان و انسانی شدن خدا بپردازد. فویرباخ با تلفیق انسان شناسی و الهیات، انسانیت را به غایتی فی نفسه تبدیل کرد. با این حال، شکلی از خودپرستی را بسط نداد، بلکه معتقد بود که طبیعت اجتماعی انسان در عشقی جلوه گر می شود که در رابطه ای از نوع من ـ تو ارضا می شود.
wikijoo: فویرباخ،_لودویگ_(۱۸۰۴ـ۱۸۷۲)