گر فوت شود یکی نواله
بر چرخ رسد نفیر و ناله.
خاقانی.
چون به خوابی صبح از ایشان فوت شدروز را رطل گران درخواستند.
نظامی.
مصلحتی فوت شود که تدارک آن ممتنع بود. ( گلستان ).سعدیا عمر عزیز است به غفلت مگذار
وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را.
سعدی.
ما اجر از عبادت ناکرده می بریم هر طاعتی که فوت شود بی ریاتر است.
کلیم.
فوت شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) به سرعت و به آسانی حفظ شدن. || تبدیل به بخار شدن : فوت شد رفت هوا. ( از فرهنگ فارسی معین ).