فوت

/fowt/

مترادف فوت: پف، درگذشت، رحلت، مردن، مرگ، ممات، موت، واقعه، وفات

متضاد فوت: تولد

برابر پارسی: درگذشته، درگذشت، نابودی، مرگ، از دست دادن

معنی انگلیسی:
blow, death, decease, demise, foot, puff, dying, puffing, blowing(out)

لغت نامه دهخدا

فوت. ( اِ صوت ) هوائی که از میان دو لب گردکرده بیرون کنند برای تیز کردن آتش یاکشتن چراغ و شمع و یا خنک کردن طعام یا نوشابه ای گرم. ( یادداشت مؤلف ). پف. دم. فوب. ( یادداشت دیگر ).
- فوت آب بودن ؛ در تداول ، تماماً یاد گرفتن. از بر بودن. ( یادداشت مؤلف ).
- فوت کاسه گری ؛ آخرین فن پنهان و مستور صنعتی یا کاری. ( یادداشت مؤلف ). فوت وفن. فوت وفن کاسه گری. رجوع به این دو ترکیب شود.
- فوت کردن ؛ پف کردن. از دهان بیرون کردن دَم برای تیز کردن آتش و خاموش کردن چراغ و جز آن. ( یادداشت مؤلف ).
- فوت وفن ؛ دقایق و ریزه کاریهای هر فن و کار. ( فرهنگ فارسی معین ).
- فوت وفن کاسه گری ؛ رموز کاسه گری. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || دقایق کاری. ریزه کاریهای امری. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب فوت کاسه گری شود.

فوت. [ ف َ ] ( ع مص ) از دست شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). درگذشتن کار. ( منتهی الارب ). گذشتن و از دست رفتن وقت کار. ( از اقرب الموارد ) : به فوت صحبت قدیم تأسف خورده. ( گلستان ). فوات. رجوع به فوات شود. || گذشتن نماز از وقت انجام. ( از اقرب الموارد ). || هو فوت رمحه و یده ؛ یعنی دیده شود و نرسد. || ( اِ ) شکاف میان دو انگشت. ج ، افوات. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فوت. ( انگلیسی ، اِ ) پا. واحد طول در انگلستان ، و آن معادل است با 0/3048متر و برابر است با 12 اینچ. ( فرهنگ فارسی معین ).

فوة. [ ف ُوْ وَ ] ( ع اِ ) روناس که بیخ درختی است باریک ، دراز، سرخ که بدان رنگ کنند. ( منتهی الارب ). و آن را روناس و روین نیز گویند. ( یادداشت مؤلف ) || داروئی مُسقِط جنین. ( منتهی الارب ). در داروسازی نیز به کار برند. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) واحد طول در انگلستان و آن معادل است با ۳٠۴۸ / . متر و برابر است با ۱۲ اینچ .

فرهنگ معین

(اِ. ) بادی که از دهان بیرون کنند.
[ انگ . ] (اِ. ) واحد اندازه گیری طول برابر با ۴۸/۳٠ - سانتی متر.
(فُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) مردن ، درگذشتن . ۲ - (اِمص . ) مرگ ، نیستی .

فرهنگ عمید

۱. درگذشتن، مردن.
۲. نیست شدن.
* فوت شدن: (مصدر لازم ) = فوت
بادی که با فشار از میان دو لب بیرون می آید.
واحد اندازه گیری طول، برابر با ۴۸/۳۰ سانتی متر یا ۱۲ اینچ، پا.

واژه نامه بختیاریکا

هُف

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فوت در دو معنای مردن ( مرگ ) و سپری شدن وقت عبادت دارای وقت، همچون نماز و روزه (قضاء شدن) به کار می رود؛ واژه فوت کردن یعنی دمیدن.
از آن به مناسبت در باب صلات و اطعمه و اشربه سخن گفته اند.
← در صلات
۱. ↑ جواهر الکلام، ج۱۱، ص۸۵.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۵، ص۷۲۸، برگرفته از مقاله «فوت».
...

[ویکی الکتاب] معنی فَوْتَ: دور شدن چیزی از آدمی ، به نحوی که دسترسی به آن ممکن نباشد
معنی فَاتَکُمْ: از دست شما رفت (فوت به معنای دور شدن چیزی از آدمی است ، به نحوی که دسترسی به آن ممکن نباشد )
معنی یُطْفِئُواْ: که خاموش کنند (کلمه اطفاء به معنای خاموش کردن آتش و یا نور است در عبارت "یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُواْ نُورَ ﭐللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ " که فرموده : با دهنهایشان می خواهند نور خدا را خاموش کنند برای این است که معمولا چراغ را با دهن خاموش میکنند از طرفی ای...
ریشه کلمه:
فوت (۵ بار)

از دست رفتن. راغب گفته فوت دور شدن چیزی است که درک آن ناممکن باشد . ایکاش ببینی آنگاه که به فزع (مرگ) افتادند و فوت از گرفتاری نیست و گرفته شدند از مکان نزدیک یعنی: آنگاه قدرت کنار شدن از عذاب و گرفتاری را ندارند. . تا غمگین نباشید بر آنچه از دستتان رفته و نه به مصیبتی که به شمار سیده است. . تفاوت به معنی تباعد دو چیز و از دست دادن همدیگراست. در خلق خدا تفاوت نیست یعنی موجودات عالم هیچ یک آن دیگری را فوت نمی‏کند و از دست نمی‏دهد اگر در موجودات عالم دقت کنیم خواهیم دید مثل حلقات زنجیر همه در پی هم اند و از همدیگر دور و کنار نیستند، آفتاب می‏تابد، دریاها تبخیر می‏شوند، ابرها به وجود می‏آیند، جریان جو آنها به خشکی‏ها می‏راند، بارآنهامی بارند، دانه می‏رویند، نعمتها به دست مردم می‏رسند، باکتریها فضولات را تجزیه کرده به مواد کانی واصلی تبدیل می‏کنند، عده‏ای از بین می‏روند دیگران جای آنها را می‏گیرند این روش در تمام موجودات اعم از کوچک و بزرگ جاری است لذا ابتدا فرموده: خدائی که هفت آسمان را طبقه طبقه و رویهم آفرید. بعد به طور عموم می‏گوید: در خلق خدا تفاوت نخواهی دید و آنها یکدیگر را از دست نمی‏دهند و از همدیگر کنار نمی‏شوند بار دیگر بنگر و دقت کن آیا شکافی که حاکی از تفاوت است می‏بینی؟

دانشنامه آزاد فارسی

فوت (foot)
واحد انگلیسی طول، با علامت ft، برابر با ۰.۳۰۴۸ متر یا ۳۰.۴۸ سانتی متر از زمان آنگلوساکسون ها در بریتانیا، و بعدها در سایر کشورهای انگلیسی زبان رواج داشته و در آغاز معادل طول پای انسان بوده است. هر فوت برابر ۱۲ اینچ و یک سوم یارد است.

جدول کلمات

مرگ

مترادف ها

foot (اسم)
پا، دامنه، فوت، قدم، پاچه، هجای شعری

dying (اسم)
خمود، فوت، مرگ

blow (اسم)
ضربت، ضرب، خودستا، فوت

death (اسم)
فوت، مردگی، مرگ، درگذشت، فنا، اجل، خاموش سازی یافوت، خواب مرگ

decease (اسم)
فوت، مرگ

passing away (اسم)
فوت

puff (اسم)
فوت، پفک، پف، دود یا بخار، غذای پف دار، وزش باد، قسمت پف کرده جامه زنانه

فارسی به عربی

موة , هبة
( فوت (مقیاس طول انگلیسی معادل 21 اینچ ) ) قدم

پیشنهاد کاربران

گام
شهید مطهری در مورد توفی ، وفات و فوت می نویسد :
( ( قرآن " مردن " را " توفی " تعبیر می‏کند که ما هم الان در اصطلاح‏ خودمان می‏گوییم فلانی وفات کرد . چرا ما به " مردن " می‏گوییم " وفات‏ " ؟ کلمه " فوت " که ما به کار می‏بریم [ از این ماده نیست و ] غیر از لغت " وفات " است . بعضی‏ها خیال می‏کنند کلمه " فوت کرد " با " وفات کرد " یکی است . نه ، فوت یک معنی دارد و وفات معنی دیگر ، و این معنی که عرض می‏کنم در لغت فوت نیست ، در لغت وفات است ، و قرآن راجع به مردن ، کلمه " توفی " را به کار می‏برد که از ماده " وفات " است نه از ماده " فوت " . " فوت " معنایش از دست رفتن‏ است . می‏گوییم : " نماز من فوت شد " یعنی از دستم رفت . یا می‏گوییم‏ : " فلان عمل از من فوت شد " ، " فلان شخص از مکه آمد و من می‏خواستم‏ به دیدن او بروم ولی در اثر گرفتاری این دیدن از من فوت شد " . " از من فوت شد " یعنی از دستم رفت . ما اگر به " مردن " کلمه فوت را اطلاق می‏کنیم که قرآن اطلاق نمی‏کند به اعتبار این است که مرده را از دست رفته تلقی می‏کنیم . نسبت به ما همین طور است ، یعنی کسی که می‏میرد ، از دست ما می‏رود . وقتی می‏گوییم " فلانی فوت شد " یعنی از دست ما رفت . ولی قرآن مکرر کلمه " توفی " را به کار می‏برد . " توفی " با " وفات‏ " از یک ریشه است . " توفی " درست نقطه مقابل " فوت " را می‏رساند ، یعنی چیزی را قبض کردن و تمام تحویل گرفتن . مثلا اگر شما از کسی طلبکار باشید و طلبتان را از اوبگیرید ، می‏گویند استیفا کرد . " استیفا " هم از این لغت است . اگر تمام طلبتان را بگیرید نه اینکه نیمی از آن را بگیرید و نیمی را نگیرید ، می‏گویند توفی کرد یعنی استیفا کرد . پس " توفی " و " استیفا " به‏ معنی از دست رفتن نیست ، برعکس ، چیزی را به تمام و کمال تحویل گرفتن‏ است . قرآن همیشه " مردن " را " کامل تحویل گرفتن " تعبیر می‏کند . لهذا می‏فرماید : � الله یتوفی الانفس حین موتها. خدا نفوس را در وقت‏ مردن به تمام و کمال تحویل می‏گیرد . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( آشنائی با قرآن ، جلد سوم ، ( تفسیر آیاتی از سوره‏های انفال و توبه ) ، متفکر شهید ، استاد مرتضی مطهری ، چاپ چهارم : بهار 1370 ، ناشر : انتشارات صدرا ، شهید مرتضی مطهری صص 156 - 155. )

فَوْت: از دست دادن چیزی که دسترسی دوباره به آن غیر ممکن است وقتی کسی فوت می کند آنرا از دست می دهیم دیگر برای ما قابل دسترسی نیست وقتی فوت وقت می شود از دست می رود و نمی توانیم به آن دسترسی پیدا کنیم ،
...
[مشاهده متن کامل]
ازبین رفتن، نابود شدن منفعت فائته یعنی منفعتی که ازدست رفته ، منفعتی که از بین رفته و نابود شده است

فوت: در کرمان به بلُف زذن، خالی بندی می گیم فوت
مثلاً: ایقَ ور ما فوت نیا ( این قدر برای ما خال بندی نکن ) . 😉
فَوت: از دست رفتن امری غیر قابل برگشت را فَوت گویند.
به تیری که از دست رها شده و دیگر قابل برگشت به کمان نیست "فُوت تیر" گویند.
به زمانی که از دست رفته و قابل برگشت نیست، "فوت وقت" گفته می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

جانی که از تن دور شده و از دست رود دیگر قابل برگشت به جسم نیست که به آن "فوت یا مرگ" گویند. لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلی ما فاتَکُمْ
"تفاوت" به معنای سپری شدن و برگشت ناپذیری در امری است: ما تَری فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ
در خلقت تمام مخلوقات خداوند علی الاطلاق فوتی صورت گرفته و خلقت آنان هرگز قابل برگشت نیست و انسان نمی تواند خلقت آنان را براساس میل خودش تغییر دهد.
( یعنی هرچه خداوند خلق کرده، از خلقت آن عبور کرده و هرگز قابل برگشت و تغییر بدست انسان نیست )

واژه فوت
معادل ابجد 486
تعداد حروف 3
تلفظ fut
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [انگلیسی: foot]
مختصات ( فُ ) [ ع . ]
آواشناسی fowt
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی عمید
لغت نامه دهخدا
nargs
در گذشته، درگذشت در آخر جمله نقش فعل رو داره یعنی فوت کرده.
در گذشتِ. . . اول جمله نقش اسم رو داره یعنی فوت
هوالعلیم
فَوت : از دست دادن؛ از دست رفتن فرصت یا زمانی که بدست آوردن ممکن نباشد
فُوتیدن = فوت شدن.
فوتیدن = فوت کردن ( شمع )
فوت = نابود شدن
از دست دادن
مثل فوت وقت
مرگ روز ( به سکون گ )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس