فوات.[ ف َ ] ( ع مص ) درگذشتن. ( غیاث ): موت الفوات ؛ مرگ ناگهانی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : آنچنان که بر سرت مرغی بود کز فواتش جان تو لرزان شود.
مولوی.
وارهیدند از جهان پیچ پیچ کس نگرید بر فوات هیچ هیچ.
مولوی.
- فوات فرصت ؛ از دست رفتن فرصت : پادشاه کامران آن باشد که تدبیر کارهاپیش از فوات فرصت... بفرماید. ( کلیله و دمنه ).
فرهنگ فارسی
درگذشتن، نیست شدن، گذشتن وقت کاری ۱ - ( مصدر ) مردن درگذشتن ۲ - گذشتن وقت بیکاری ۳ - ( اسم ) مرگ درگذشت نیستی ۴ - گذشت وقت بیکاری فوات فرصت .
فرهنگ معین
(فَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . )مردن ، درگذشتن . ۲ - گذشتن زمان انجام کاری . ۳ - (اِمص . ) مرگ ، نیستی . ۴ - از دست رفتن فرصت .
فرهنگ عمید
۱. درگذشتن، فوت. ۲. نیست شدن. ۳. گذشتن وقت کاری.
پیشنهاد کاربران
فوت شدن مردن ازبین رغتن نابود شدن همچنانک وقت خفتن آمنی از فوات جمله حسهای تنی ✏ �مولانا�