فهمی. [ ف َ ] ( اِخ ) اسمش میر شمس الدین محمد. اصلش از قریه خبیص کرمان و در زمان سلطان محمد صفوی صدرممالک محروسه بود. ( از آتشکده آذر چ سنگی ص 122 ).
فهمی. [ ف َ ] ( اِخ ) از شعرای دارالمؤمنین کاشان است. طبع خوشی داشته.صاحب دیوان بوده اما چون تحصیل مراتب علمی نکرده کلامش از عیب خالی نیست. این چند شعر از او نوشته شد:
تو ساده لوحی دل بین که در سر راهی
نکرده وعده نشاند به انتظار مرا.
بیت دیگر:
مرا هجر اینقدر آزار کرده ست
که از وصل توام بیزار کرده ست.
( از آتشکده چ سنگی ص 245 ).
فهمی کاشی ، رند و نامرد است و اوقات خود را به تجارت میگذراند، عاشق پیشه هم هست ولی عشقش پایدار نیست. طبع شعر خوبی دارد و این بیت از اوست :تو از کس نگذری کش رخنه ای در جان نیندازی
من از حیرت نمی دانم که زخمی خورده ام یا نه.
و نیز این ابیات :
باز اشکم سر آرایش مژگان دارد
بازم انگشت ملاقات به دندان دارد.خانه ام شد بس که گرم از آه آتشبار من
میگریزد آفتاب از سایه دیوار من.
( از مجمعالخواص صادقی کتابدار ص 200 ).
وی از شعرای روزگار صفویه است.فهمی. [ ف َ ] ( اِخ ) تخلص سلطان محمد خدابنده است که پسر شاه طهماسب صفوی و پادشاهی صاحب جود و کرم بود و در فن نقاشی و موسیقی مهارت داشت. این ابیات از اوست :
چو نقش ابروی او در شراب ناب نماید
هلال عید بود کز فلک در آب نماید
فغان که نیست چنان محرمی که نامه شوقم
زروی لطف نهانی بدان جناب نماید
ز دردمندی فهمی به واجبی شود آگه
از این غزل دو سه بیتی گرانتخاب نماید.
این رباعی هم از اوست :
دلدار مرا به رغم اغیار امشب
داده ست به بزم خویشتن بار امشب
ای صبح چراغ عیش ما را نکشی
زنهار دم خویش نگه دار امشب.
( از مجمعالخواص صادقی کتابدار ص 9 و 10 ).