سخن ها را شنیدن میتوانست
ولیکن فهم کردن می ندانست.
نظامی.
گفتش ای شاه جهان بی زوال فهم کژ کرد و نمود اورا خیال.
مولوی.
تا کنی فهم آن معماهاش راتا کنی ادراک رمز فاش را.
مولوی.
مگس را تو چون فهم کردی خروش که ما را به دشواری آمد به گوش ؟
سعدی.
فهم سخن چون نکند مستمعقوت طبع از متکلم مجوی.
سعدی.
تمام فهم نکردم که ارغوان و گل است در آستینش یا دست و ساعد گلفام.
سعدی.
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک دیوبگریزد از آن قوم که قرآن خوانند.
حافظ.
رجوع به فهم شود.