فهر

/fehr/

لغت نامه دهخدا

فهر. [ ف َ ] ( ع اِ ) سنگ زبرین آسیا. مقابل صلایة که سنگ زیرین است. ( از یادداشت مؤلف از بحرالجواهر ). || سنگی که بدان چهارمغز بشکنند. سنگ صلایه. ( فرهنگ فارسی معین ). یا سنگ کف. ج ، افهار. ( منتهی الارب ). ج ، افهار، فهور. ( اقرب الموارد ).

فهر. [ ف َ / ف َ هََ ] ( ع مص ) جماع کردن زنی را بی انزال و با دیگری انزال کردن. ( منتهی الارب ).

فهر. [ ف ُ ] ( ع اِ ) مدارس جهودان که به روز عید در آن فراهم آیند، و بدین معنی است : کأنهم الیهود و خرجوا من فهرهم. || عیدی است یهودان را، و گویند روزی است که در آن روز خورند و آشامند. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ).

فهر. [ ف َ ] ( اِخ ) ابن مالک بن النضر، از کنانة از عدنان. جد جاهلی و از کسانی است که نسبت نبی اکرم را بدو رسانند. ( از اعلام زرکلی ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) سنگی که بدان چهار مغز بشکنند سنگ صلایه .
.... ابن مالک بن النضر از کنایه از عدنان جد جاهلی از کسانی است که نسبت نبی اکرم را بدو رسانند .

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] (اِ. ) سنگ ، سنگ زیرین آسیا.

فرهنگ عمید

سنگی که با آن چیزی بسایند.

پیشنهاد کاربران

بپرس