برفتند با یوزبانان و فهد
گرازان و تازان سوی رود شهد.
فردوسی.
|| میخ وسط پالان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) نیکو ساختن کار را در غیبت کسی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِخ ) ستاره ای است. ( اقرب الموارد ).فهد. [ ف َ هََ ] ( ع مص ) خوابیدن و غفلت ورزیدن از آنچه لازم و ضروری بود. || همچو یوز گشتن در خواب و تمدد آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به فَهد شود.
فهد. [ ف َ هَِ ] ( ع ص ) مرد خفته و بی خیر و شبیه به یوز درخواب و تمدد آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).