نگار خویش را گفتم نگارا
نیم من در فنون عشق جاهل.
منوچهری.
|| انواع. اقسام : ای در اصول فضل مقدم
ای در فنون علم مؤدب.
مسعودسعد.
در فنون علم و ادب متبحر. ( ترجمه تاریخ یمینی ). از فنون فضایل حظی وافر داشت.( گلستان ).سعدی از این پس نه عاقل است و نه هشیار
عشق بچربید بر فنون و فضائل.
سعدی.
بر او محاسن اخلاق چون رطب پرباردر او فنون فضایل چو دانه در رمان.
سعدی.
- ذوفنون ؛ آنکه اقسام علم و دانش و هنر دارد و داند : حلقه های سلسله تو ذوفنون
هر یکی حلقه دهد دیگر جنون.
مولوی.
|| حیله ها و مکرها.- پرفنون :
بفرمود تا نزد او شد قلون
ز ترکان دلیری گوی پرفنون.
فردوسی.
ای گنبد زنگارگون ، ای پرجنون ای پرفنون.ناصرخسرو.