فنودن

لغت نامه دهخدا

فنودن. [ ف َ / ف ُ دَ ] ( مص ) فریفته شدن. غره گردیدن :
بفنوده ست جهان بر درم و آب و زمین
دل تو بر خرد و دانش و خوبین بفنود ( ؟ ).
رودکی.
در رشیدی این بیت چنین آمده است :
بفنود تنم بر درم و آب و زمین
دل بر خرد و علم به دانش بفنود.
در لغت فرس اسدی بیتی دیگر هم از رودکی شاهد آمده که مغلوط مینماید. ملک الشعراء بهار در یادداشتهای خود بر لغت فرس این لغت را محرف غنودن دانسته است. در مورد معنی دیگر یعنی آسودن و خوابیدن که بعضی فرهنگ نویسان برای این کلمه آورده اند احتمال قوی این است که محرف غنودن باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). || آرام گرفتن. ( یادداشت مؤلف ). || توقف کردن درگفتار و رفتار. ( یادداشت مؤلف ). || نالیدن و زاری کردن. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(فُ دَ ) (مص ل . ) فریفته شدن ، مغرور شدن .

فرهنگ عمید

فریفته شدن، مغرور شدن: بفنود تنم بر درم و آب و زمین / دل بر خرد و علم و به دانش بفنود (رودکی: ۵۱۵ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس