فنع

لغت نامه دهخدا

فنع. [ ف َ ن َ ] ( ع مص ) فزون و بسیار گردیدن مال کسی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بالیدن. || ( اِمص ) نیکویی. ( منتهی الارب ). || جوانمردی و مردمی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || فزونی. ( منتهی الارب ). فضل کثیر. ( اقرب الموارد ). || نشر آوازه نیک. || ( اِ ) تیزی بوی مشک. ( منتهی الارب ). بوی مشک. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) نیکوآوازه. ( منتهی الارب ). || افزون از هر چیز. ( از اقرب الموارد ).

فنع. [ ف َ ن ِ ] ( ع ص ) مرد بسیارمال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

مرد بسیار مال

پیشنهاد کاربران

بپرس