فنجا

لغت نامه دهخدا

فنجا. [ ف ِ ] ( اِ ) حالتی است که آدمی را در وقت درآمدن تب واقع شود، و آن خمیازه ، کش واکش و کمانکش بدن باشد، و به عربی قشعریرة و تمطی خوانند. ( برهان ). بیاستو. آسا. دهن دره. خمیازه. ثوباء. دهان دره. فاژیدن. ( یادداشت مؤلف ). || برف را نیز گویند. ( برهان ).

فرهنگ فارسی

حالتی است که آدمی را در وقت تب واقع شود و آن خمیازه کش واکش و کمانکش بدن باشد و به عربی قشعریره و تمطی خوانند .

پیشنهاد کاربران

بپرس