- فناء فی اﷲ. فناء نفس. رجوع به فناء فی اﷲ و فناء نفس و نیز رجوع به فنا شود.
فناء. [ ف َن ْ نا] ( ع ص ) شجرة فناء؛ درخت بسیارشاخ. ( منتهی الارب ).
فناء. [ ف ِ ] ( ع اِ ) گرداگرد. ج ، افنیه ، فُنی . ( منتهی الارب ). وصید، و آن ساحت پیش سرای است و نیز آنچه از جوانب آن امتداد یابد. ج ، افنیة، فُنی . ( از اقرب الموارد ). عتبة. جناب. وصید. درگاه. درگه. آستان. آستانه. کریاس. سده. ( یادداشتهای مؤلف ) : من بنده را همیشه به خدمت جناب رفیع این دولت و وسیلت به فناءمنیع این حضرت تشویق برکمال می بود. ( سندبادنامه ).
در ملت محمد مرسل نداشت کس
فاضلتر از محمد یحیی فنای خاک.
خاقانی.
پس محمد صد قیامت بود نقدزآنکه حل شد در فنائش حل و عقد.
مولوی.
در تربیع بناء وتوسیع فناء و تشکیل اعطاف و ازجاء آن ابواب تأنق تقدیم رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).فناء. [ ف َ ن َءْ ] ( ع اِمص ) بسیاری و افزونی. ( منتهی الارب ). کثرت. ( از اقرب الموارد ).