فناء


برابر پارسی: نابودی، نیستی

لغت نامه دهخدا

فناء. [ف َ ] ( ع اِمص ) خلاف بقاء. ( از اقرب الموارد ). نیستی.نابودی. ( یادداشت مؤلف ) : ینال باسباب الفناء بقأها. ( تاریخ بیهقی ). || ( مص ) سپری شدن. ( منتهی الارب ). عدم. ( اقرب الموارد ). نابود شدن. نیست شدن. نیست گردیدن. ( یادداشت مؤلف ). نیست شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || کلانسال شدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- فناء فی اﷲ. فناء نفس. رجوع به فناء فی اﷲ و فناء نفس و نیز رجوع به فنا شود.

فناء. [ ف َن ْ نا] ( ع ص ) شجرة فناء؛ درخت بسیارشاخ. ( منتهی الارب ).

فناء. [ ف ِ ] ( ع اِ ) گرداگرد. ج ، افنیه ، فُنی . ( منتهی الارب ). وصید، و آن ساحت پیش سرای است و نیز آنچه از جوانب آن امتداد یابد. ج ، افنیة، فُنی . ( از اقرب الموارد ). عتبة. جناب. وصید. درگاه. درگه. آستان. آستانه. کریاس. سده. ( یادداشتهای مؤلف ) : من بنده را همیشه به خدمت جناب رفیع این دولت و وسیلت به فناءمنیع این حضرت تشویق برکمال می بود. ( سندبادنامه ).
در ملت محمد مرسل نداشت کس
فاضلتر از محمد یحیی فنای خاک.
خاقانی.
پس محمد صد قیامت بود نقد
زآنکه حل شد در فنائش حل و عقد.
مولوی.
در تربیع بناء وتوسیع فناء و تشکیل اعطاف و ازجاء آن ابواب تأنق تقدیم رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

فناء. [ ف َ ن َءْ ] ( ع اِمص ) بسیاری و افزونی. ( منتهی الارب ). کثرت. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس