فلوات. [ ف َ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ فلاة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بیابانها. ( یادداشت مؤلف ) : سل المصانع رکباً تهیم فی الفلوات تو قدر آب چه دانی که در کنارفراتی ؟
سعدی.
رجوع به فلاة شود.
فرهنگ فارسی
جمع فلات ( اسم ) تار تان تانه مقابل پود : تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته تا تار و پود پوده شد فلات آن فوات .