فلو
/fulu/
لغت نامه دهخدا
فلو. [ ] ( اِ ) نارمشک است ، و هزارچشان را نیز نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). هزارچشان. هزارفشان. نارمشک. رجوع به این کلمات شود.
فلو. [ ف ِل ْوْ ] ( ع اِ ) خرکره و اسب کره یکساله یا ازشیربازکرده. ج ، افلاء. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مؤنث آن فلوة است. ( اقرب الموارد ). رجوع به فِلْوة شود.
فلو. [ف َ ل ُوو / ف ُ ل ُوو ] ( ع اِ ) خرکره و اسب کره یکساله یا ازشیربازکرده. ج ، فَلاوی ̍. ( منتهی الارب ). ج ، فلاوی ، افلاء. مؤنث آن فَلُوّة است. ( از اقرب الموارد ).
فلو. [ ف ُ ل ُوو ] ( ع اِ ) ج ِ فلاة. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی عَسَیْتُمْ: از شما انتظار می رفت (در عبارت "فَلَوْ صَدَقُواْ ﭐللَّهَ لَکَانَ خَیْراً لَّهُمْ *فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِن تَوَلَّیْتُمْ أَن تُفْسِدُواْ فِی ﭐلْأَرْضِ وَتُقَطِّعُواْ أَرْحَامَکُمْ "آیا از شما توقع میرفت که از کتاب خدا و عمل به آنچه در آن است که یکی از آ...
معنی لَوْلَا: اگر نبود - چرا نشد (در عباراتی نظیر "وَلَوْلَا دَفْعُ ﭐللَّهِ ﭐلنَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ " معنی اگر نبود می دهد وقتی در ترکیب با فعل بیاید معنی چرا نشد یا چرا می دهد مثل "وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ ﭐللَّهُ ":چرا وقتی به باغ خ...
ریشه کلمه:
ف (۲۹۹۹ بار)
لو (۲۷۶ بار)
لو دارای اقسامی است: 1- مفید شرطیت است میان دو جمله و دلالت بر امتناع جواب دارد به جهت امتناع شرط و شرطیت در ماضی است مثل .اگر در زمین و آسمانها خدایانی غیر از خدا بود هر آینه فاسد میشدند. فاسد نشدهاند زیرا غیر از خدا، خدایانی نبوده است.و اغلب در جواب آن لام آید چنانکه گذشت و گاهی بدون لام باشد مثل . 2- حرف مصدری مثل «اَنْ» مصدریه و بیشتر بعد از کلمه «وَدَّ - یَوَدُّ» آید مثل . . که در هر دو به معنی ان مصدریه است یعنی دوست میداند اینکه مداهنه کنی مداهنه کنند. 3- به معنی تَمَنّی (ایکاش) مثل . ای کاش ببینی آنگاه که ستمکاران نزد پروردگارشان نگاه داشته شدهاند.
معنی لَوْلَا: اگر نبود - چرا نشد (در عباراتی نظیر "وَلَوْلَا دَفْعُ ﭐللَّهِ ﭐلنَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ " معنی اگر نبود می دهد وقتی در ترکیب با فعل بیاید معنی چرا نشد یا چرا می دهد مثل "وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ ﭐللَّهُ ":چرا وقتی به باغ خ...
ریشه کلمه:
ف (۲۹۹۹ بار)
لو (۲۷۶ بار)
لو دارای اقسامی است: 1- مفید شرطیت است میان دو جمله و دلالت بر امتناع جواب دارد به جهت امتناع شرط و شرطیت در ماضی است مثل .اگر در زمین و آسمانها خدایانی غیر از خدا بود هر آینه فاسد میشدند. فاسد نشدهاند زیرا غیر از خدا، خدایانی نبوده است.و اغلب در جواب آن لام آید چنانکه گذشت و گاهی بدون لام باشد مثل . 2- حرف مصدری مثل «اَنْ» مصدریه و بیشتر بعد از کلمه «وَدَّ - یَوَدُّ» آید مثل . . که در هر دو به معنی ان مصدریه است یعنی دوست میداند اینکه مداهنه کنی مداهنه کنند. 3- به معنی تَمَنّی (ایکاش) مثل . ای کاش ببینی آنگاه که ستمکاران نزد پروردگارشان نگاه داشته شدهاند.
wikialkb: فَلَو
دانشنامه عمومی
فلو (بوسکرود). فلو ( به لاتین: Flå ) یک شهرداری در نروژ است که در بوسکرود واقع شده است. [ ۲] فلو ۷۰۴ کیلومتر مربع مساحت و ۹۷۴ نفر جمعیت دارد.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفwiki: فلو (بوسکرود)
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
فلو: نام پسر دوم رئوبین در تورات .
رئوبین پسر ارشد حضرت یعقوب بود و دارای چهار فرزند به ترتیب زیر بود
حنوک ، فلو ، حصرون و کرمی .
( رجوع شود به تورات ، پیدایش : آیات 14 - 8 )
رئوبین پسر ارشد حضرت یعقوب بود و دارای چهار فرزند به ترتیب زیر بود
حنوک ، فلو ، حصرون و کرمی .
( رجوع شود به تورات ، پیدایش : آیات 14 - 8 )
Fellowنوشته میشه به معنی؛
معنی: آدم، یار، دوست، رفیق، بچه، یارو، مرد، شخص
معانی دیگر: ( در اصل ) همکار، همدست، همیار، شریک، انباز ( به ویژه اگر مرد باشد ) ، هم رتبه، هم شان، هم زینه، هم طبقه، ( یکی از دو چیز مشابه ) تا، همتا، نصف جفت، طاق، لنگه، ( عامیانه ) مرد، پسر، ( مذکر ) آدم، ( عامیانه ) طفلک، حیوانی، حیونک، همانند، هم. . . ، ( در مورد فرهنگستان و انجمن های دانشمندان ) عضو، هموند، ( مهجور ) مردی که از طبقات پایین تر باشد، دون، گدا مدا، فقیر بیچاره، ( مهجور ) آدم خشن و بی ادب، ( عامیانه ) خواستگار، خاطرخواه، عضو هیئت مدیره ی دانشگاه، ادم، مردکه
... [مشاهده متن کامل]
معنی: آدم، یار، دوست، رفیق، بچه، یارو، مرد، شخص
معانی دیگر: ( در اصل ) همکار، همدست، همیار، شریک، انباز ( به ویژه اگر مرد باشد ) ، هم رتبه، هم شان، هم زینه، هم طبقه، ( یکی از دو چیز مشابه ) تا، همتا، نصف جفت، طاق، لنگه، ( عامیانه ) مرد، پسر، ( مذکر ) آدم، ( عامیانه ) طفلک، حیوانی، حیونک، همانند، هم. . . ، ( در مورد فرهنگستان و انجمن های دانشمندان ) عضو، هموند، ( مهجور ) مردی که از طبقات پایین تر باشد، دون، گدا مدا، فقیر بیچاره، ( مهجور ) آدم خشن و بی ادب، ( عامیانه ) خواستگار، خاطرخواه، عضو هیئت مدیره ی دانشگاه، ادم، مردکه
... [مشاهده متن کامل]
محو یا تار شدن در چاپ
فلو:[اصطلاح گرافیک]محو شدن، تار شدن. در چاپ چند رنگ، هنگامی که رنگ ها دقیقاً در محل مورد نظر چاپ نشوند، کلیت تصویر دارای دقت و شفافیت لازم نبوده و اصطلاحاً ( فلو ) می شود.