فلسفه تحلیلی و زبانی

دانشنامه آزاد فارسی

فلسفۀ تحلیلی و زبانی (analytic and linguistic philosophy)
برتراند راسل
برتراند راسل
برتراند راسل
فلسفه ای با هدف وضوح بخشی منطقی انواع گزاره ها که تأثیر نیرومندی بر فلسفه بریتانیایی و امریکایی در قرن ۲۰ نهاد. جنبش تحلیلی در ابتدای قرن ۲۰ شکل گرفت. پایه گذاران این جنبش، برتراند راسل و جی ای مور، هر دو در کیمبریج تدریس می کردند. در آ‎غاز به نظر می رسید که آن دو مشی واحد و یکسانی دارند، زیرا هردو با ایدئالیسم نوهگلیِ فرانسیس هِربرت برادلی، که بنابر آن جهانِ متعلق تجربه، فقط نمود است نه واقعیت، مخالف بودند. اما، در حالی که راسل مابعدالطبیعۀ ایدئالیستی را به سود مابعدالطبیعۀ خود، که آن را ذره باوری یا اتمیسم منطقی می نامید، کنار نهاد، مور تأملات مابعدالطبیعی را کلاً ترک گفت. مور برای عقل سلیم اهمیت فوق العاده ای قائل بود، اما راسل در این زمینه با وی هم نظر نبود. بسیاری از فلسفه های تحلیلی و زبانی بعدی بر عقل سلیم تکیه داشتند. بزرگ ترین دستاورد تحلیلی راسل آن است که با شرح و بسط نظام جدیدی از منطق نمادین، که از نظریۀ سنتی ارسطویی دربارۀ قیاس بسیار نیرومندتر بود، ریاضیات را به منطق تقلیل داد. اثر سترگ راسل و آلفرد نورث وایتهد، اصول ریاضیات است که بین ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۳ در ۳ جلد منتشر شد. راسل خصلت متمایز حقایق ریاضی را بدون توسل به گمانه ها و فرضیات مشکوک و بحث انگیز مابعدالطبیعی توضیح داد و بدین ترتیب راهی به سوی صورتی تازه، و از نظر منطقی پیچیده تر، از تجربه گرایی گشود و خود به سخن گوی برجستۀ آن تبدیل شد. راسل منطق جدید را اسکلت بندی زبانی آرمانی می دانست که در آن قضایا، صورت منطقی حقیقی خود را آشکار می کنند. لودویگ ویتگنشتاین که ابتدا شاگرد راسل بود و بعدها تأثیر مهمی بر افکار او نهاد، استدلال می کرد که ظرفیت زبان در بازنمایی جهان به بهره مندی آن از ساختاری واحد، یعنی ساختار منطق، وابسته است. آنچه برای راسل آرمان به شمار می رفت، به دید ویتگنشتاین امری پیشاپیش نهفته در زبان بود که باید از طریق تحلیل آشکار می شد. به نظر ویتگنشتاین، هر گزارۀ بامعنایی که متعلق به منطق یا ریاضیات محض نباشد، گزاره ای دربارۀ امور واقع است. به علاوه، همۀ گزاره های مربوط به امور واقع باید قضایای اولیهای تحلیل شدنی باشند که، به معنای فنی، تصاویر منطقیِ امور واقعِ ممکن اند. هواداران پوزیتیویسم منطقی، که عمیقاً تحت تأثیر اندیشه های ویتگنشتاین بودند، عقیده داشتند که هر قضیۀ بامعنایی که همان گویی نباشد، باید به کمک مشاهده آزمون پذیر (اثبات پذیر) باشد. آنان استدلال می کردند که قضایایی که این شرط را برآورده نکنند، نظیر قضایای اخلاقی و دینی و مهم تر از همه، مابعدالطبیعی به مفهوم رایج آن، ممکن است معنایی عاطفی داشته باشند، اما مهمل محض اند. از نظر پوزیتیویست های منطقی، کار تحلیل فلسفی، روشن کردن گزاره های علمی بود و به ویژه باید رابطۀ میان انواع مختلف مدعاهای نظری و ملاک های مشاهده شدنی تصدیق یا ابطال آن ها را روشن می کرد. از دهۀ ۱۹۳۰ واکنشی برضد برداشت های راسل و پوزیتیویست ها از تحلیل آ‎غاز شد که در دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ به بار نشست. این واکنش به ظهور فلسفۀ زبان عادی انجامید. رهبران این جنبش ویتگنشتاین، که در اندیشه های متأخر خود تغییر موضع داده بود، و جان ویزدم، در کیمبریج، و گیلبرت رایل و جی ال آستین، در آکسفورد، بودند. فیلسوفان زبان عادی به برنامه ای کلی برای تحلیل نیازی نمی دیدند. به نظر آن ها قضایا را فقط در صورتی باید ایضاح کرد که منشأ سردرگمی های فلسفی باشند. به علاوه، هدف از ایضاح، به خصوص در آثار آستین و نوشته های ویتگنشتاینِ متأخر، آشکارکردنِ ساختار منطقی پنهان نیست، بلکه فقط نشان دادن این امر است که چرا گزاره ها و احکامی که دشواری های فلسفی ایجاد می کنند، در شرایط مشخصِ عادی کارآمدند. اینان برای فلسفه نقشی توصیفی، و نه نظری، قایل شدند. به نظر آن ها فلسفه باید با تشخیص کاربردهای نادرست زبان، مسائل حاصل از آن را حذف یا منحل کند. این فلسفۀ زبانی را نباید با فلسفۀ زبان اشتباه گرفت. فلسفۀ زبان شاخه ای از پژوهش فلسفی است که با مسائل مربوط به خود زبان سروکار دارد. کواین، کار راسل را در فلسفۀ تحلیلی پی گرفت. او نیز، همانند راسل، کوشید الزامات و قیود هستی شناختی زبان، یا لااقل آن بخش از آن را که مناسب ریاضیات و علوم طبیعی است، تحلیل و روشن کند؛ اگرچه او شیوۀ کارش را نه تحلیل، بلکه دسته بندی و تنظیم می نامید. هرچند کواین خود را به نوعی تجربه گرا می دانست، منتقد سرسخت تجربه گرایی راسل و پوزیتیویست های منطقی بود؛ طرفه آن که، به گونه ای طنزآمیز، کل گرایی معرفت شناختی وی که بر طبق آن باورها در قالب پیکره ای واحد، و نه انفرادی، به کمک تجربه آزموده می شوند، یادآور بعضی از دیدگاه های ایدئالیستی است که راسل در آغاز جنبش تحلیلی با آن ها مقابله می کرد. اگرچه فلسفه ای که امروزه در اکثر دانشگاه های انگلیسی و امریکایی آموخته و به آن عمل می شود پیامد فلسفۀ تحلیلی و زبانی است، باید تصدیق کرد که حتی فیلسوفانی که مایل اند فیلسوف تحلیلی خوانده شوند، اغلب پیش فرض های نظری فلسفۀ تحلیلی و زبانی را، آن طور که در آ‎غاز صورت بندی و تعریف شده بود، آشکارا نقد می کنند یا کنار می گذارند. منظور آنان از این که خود را فیلسوف تحلیلی می خوانند این است که تداوم علاقه شان را به مسائل سنت تحلیلی و احترام شان را به معیارهای روشنی و دقت در استدلال که میراث آن سنت است، نشان دهند.

پیشنهاد کاربران

واژه آنالیز یا تحلیل در اصل و ریشه به معنای تجزیه یا تقسیم می باشد و معکوس آن ترکیب و یا جمع کردن. ریشه این واژه به یونان باستان بر میگردد . دموکریت فیلسوف ماقبل افلاطون و ارسطو تصویر فکری خود را از هستی یا وجود بیکران در قالب یک جمله بسیار روشن به شکل زیر بیان داشته است : این دنیا از لحاظ اندازه متناهی و از لحاظ عددی نامتناهی است. به روشنی پیداست که منظور وی از بیان این تصویر کلی این بوده است که هستی بیکران به تحلیل رفته یا تجزیه و تقسیم گردیده است به واحد های محدود یا متناهی و مساوی و بیشمار. این ایده غنی و پر ارزش به زبان امروز یعنی وجود داشتن جهان های موازی و مساوی و بیشمار. بی شمار به این معنا که تعداد جهان ها بسوی بیکرانی پایان ناپذیر می باشد. یعنی عمل تحلیل یا تجزیه و یا تقسیم هستی بیکران هرگز به پایان نخواهد رسید. تحلیل از دیدگاه دموکریت دو جهت دارد یکی در بیرون از مجموعه وسیع دنیاها بسوی بیکرانی و دیگری بسوی درون و رسیدن به سنگ بناها یا آجر های سفت و نشکن بسیار ریز ساختار هستی های متناهی یعنی محتوای جهان ها که همان واژه اتم می باشد. البته دموکریت علاوه بر هستی به نیستی هم باور داشته است که امروز در علم فیزیک آنرا خلاء می نامند. نیستی همان چیزی است که همزمان با تراکم هستی به وجود می آید و جای خالی در اطراف هستی متراکم شده را پر میکند. مثل دو نیم زوج همزاد و هم بازی با کمیت های برابر اما با ماهیت های معکوس و همین ماهیت معکوس منبع اصلی حرکت نوسانی یا شدن آنها ( به قول هگل در علم منطق ) در هم و به همدیگر می باشد ، که جای خودرا بهمدیگر تقدیم می کنند و آنهم نه بطور دلخواه بلکه ضرورتا یا بالاجبار . طوریکه میدانیم افلاطون نظریه تحلیلی دنیا های مساوی و بیشمار دموکریت را نپذیرفت و آنرا به اصطلاح در کشو میز تاریخ فلسفه بایگانی نمود که آیندگان وقت و انرژی فکری و خیالی خودرا روی آن تلف ننمایند. تحلیل خود افلاطون عبارت است از تجزیه یا تقسیم هستی بیکران به دو عالم مستقل و جدا از هم ؛ یکی عالم متناهی محسوسات که از دیدگاه یکی دیگر از فیلسوفان ماقبل افلاطون به نام هراکلیت از تغییر و تحول دایمی برخوردار است و دیگری عالم نیمه متناهی ایده ها یا مثال ها ( مُثُل ) یا سرمشق ها و یا الگو های ثابت و پایدار در ورای عالم محسوسات . یکی دیگر از فیلسوفان باستان و ماقبل افلاطون یعنی پارمنیدِس بر عکس هراکلیت به ثبات و سکون و پایداری دایمی باور داشته است. احتمالا افلاطون برای پذیرش این دو دیدگاه متضاد و آمیزش و آشتی آنها با همدیگر به تحلیل هستی بیکران به روش و شکل بالا دست زده است. اما ارسطو به یک عالم یا یک جهان قدیمی ( نه آفریده شده ) واحد و یگانه و از لحاظ محیطی باز و بیکران باور داشته است.
...
[مشاهده متن کامل]

البته هراکلیت به ظاهر و باطن دنیا باور داشته و تغییر و تحولات و سیالیت را فقط متعلق به نظام ظاهری می دانسته و در پشت ظواهر متغیر گویا نظم ها یا هماهنگی های ثابت و پایدار و تغییر ناپذیر را بطور شهودی مشاهده می نموده است. واژه معروف Logos با تلفظ لوگوس آفریده خلاقیت فکری وی می باشد که آنر نیروی نظم دهنده و هماهنگ کننده محتوای دنیا می پنداشته است. این واژه به احتمال قوی و قریب به یقین ریشه در زبان فارسی قدیمی و ماقبل زرتشت دارد. لو به معنای روشن و آشکار و گو به معنای کلمه یا کلام و حرف s علامت یا نشانه جمع می باشد. لذا این واژه بصورت مفرد به معنای کلمه یا کلام روشن و آشکار و بصورت جمع به معنای کلمات یا کلام ها و یا بیانات روشن و آشکار. این واژه بعدا توسط ارسطو به لوژیک تبدیل گشته است و سعی و کوشش فکری ارسطو در قدم اول کشف نظم و قوانین حاکم بر زبان بوده و سپس به کشف نظم و قوانین حاکم بر افکار توسعه داده شده است. طوریکه امروز واژه منطق را به قوانین تفکر تعریف می نمایند. کلمه تحلیل بصورت آنالیتیکا عنوان بخشی از اثر منطقی ارسطو تحت عنوان ارگانون ( ارغنون ) می باشد. لایب نیتز فیلسوف و ریاضی دان و منطق دان خرد گرای آلمان آرزوی دست یابی به یک زبان و احد و ایده آل را در اندیشه خود می پرورانده است که کلیه افراد انسانی بتوانند به کمک آن و به سهولت با همدیگر مکالمه نمایند. ایده ایجاد سیستم دوال یا دو حرفی صفر و یک ( 0 و 1 ) و اختراع اولین ماشین حساب مکانیکی به خلاقیت فکری وی بر میگردند. لایب نیتز و نیوتن دانشمند انگلیسی و بنیانگذار فیزیک و مکانیک کلاسیک هر دو بطور همزمان به فکر و ایده تحلیل یا تجزیه و یا تقسیم مکان و زمان بیکران افتاده و این دو پدیده را تا پایین ترین سر حدات کوچکی و ناچیزی ( Infinitesimal ) تقسیم نموده و ابعاد ریز آنها را با زبان نمادی بصورت dx , dy , dz , dt به نمایش گذاشتند و این عمل تحلیل را دیفرانسیل یا دیفرنسیال یعنی تفریق نامیدند و عمل معکوس آنرا اینتگرال یعنی جمع یا ترکیب که امروز تحت عنوان محاسبات دیفرنسیال و اینتگرال معروف است. لایب نیتز و بخصوص نیوتن علارغم هوش سر شار و جنی ( Genie ) بودن نتوانستند که آن واحد یا سر حدات بسیار ریز را محاسبه نمایند و بجای نمایش آن اجزا به کمک حروف، آنها را در قالب عدد و واحد بیان کنند. این شاهکار عظیم علمی بعدا توسط ماکس پلانک فیزیکدان آلمانی و بنیانگذار اولین تئوری کوانتمی انجام گرفت. طبق محاسبات پلانک کوچکترین واحد زمان و طول ( یکی از ابعاد سه گانه مکان ) به ترتیب برابر اند با 10 بتوان منهای 43 ثانیه و 10 بتوان منهای 35 متر. در این زمینه شاهکار دیگری ارائه گردیده که ایده انجام آن به فکر و خیال خود پلانک خطور نکرده است و آن اینکه اگر این واحد های ریز و یا پایین ترین سرحدات تحلیلی را معکوس نماییم آنگاه به بالاترین سرحدات و مرز های این پدیده ها دست خواهیم یافت. با انتخاب روش معکوس تحلیل و تجزیه یعنی ترکیب و جمع بی نهایت ریز ها در مورد طول و زمان به ترتیب به مقادیر زیر دست خواهیم یافت : 10 بتوان 35 متر که برابر خواهد بود با قطر فضای هندسی سه بُعدی یا مکان مطلق نیوتنی که نقش ظروف نگهدارنده محتوای جهان ها را عهده دار می باشند و به کمک این مقدار به عنوان اندازه قطر میتوان حجم آنها را محاسبه و تعیین نمود. 10 بتوان 43 ثانیه که پس از تبدیل به دقیقه و ساعت و تعداد شبانه روز های سال شمسی برابر خواهد شد با 19 ضربدر 10 بتوان 36 سال شمسی با تلفظ: 19 ضربدر ( یک میلیارد بتوان 4 ) سال. این اندازه زمان کل است یعنی طول زمانی سفر نزولی - صعودی محتوای هرکدام از جهان ها بین دو نظام احسن آفرینش ؛ یکی مبداء و دیگری معاد.
در این باره و رابطه لازم می بینم که به بینش و بیان ویتگن اشتاین اشاره نمایم که او هم آرزوی روشن نمودن زبان انسان را در افکار و خیالات خود پرورش داده است : مرزهای عوالم توسط زبان انسان تعیین می گردند. اولا منظور خود را از بکار بردن واژه عوالم ( جمع عالم ) در این بیان بطور روشن و آشکار بیان نکرده است . به عنوان مثال در پایان این جمله اشاره ای کوتاه به دنیا های موازی و مساوی و بیشمار دموکریت بنماید و بخواننده بگوید که خود من خالق این واژه ( عوالم ) نیستم بلکه آنرا از یکی از فیلسوفان یونان باستان اقتباس نموده ام. ثانیا مرزهای عوالم عبارت اند از حد یا حدود و یا محیط فضاهای هندسی سه بُعدی یا مکان های مطلق عوالم بیشمار و این مرزها از طریق بخش کلامی زبان انسان قابل محاسبه و تعیین نمی باشند بلکه توسط بخش ریاضیاتی فکر و خیال انسان. پس از محاسبه و تعیین ، آنگاه انسان میتواند به کمک زبان خود آنها در قالب کلمات حروفی و کلمات عددی و واحد های متر مکعب بیان دارد و با دست های خود آن مقادیر را بنویسد. انسان در طول تاریخ تاکنون و در آینده در بیان محتوای احساسات و افکار و خیالات و اوهامات خویش با یک مشکل یا مسئله حل نشدنی روبرو بوده و خواهد بود . این مسئله اجتناب ناپذیر است و ریشه خودرا در دوگانگی محتوای احساسات و افکار و خیالات و اوهامات دارد. و آن اینکه این محتوا ها دو نوع اند یکی مفهومی و معنایی و دیگری صِوَری یا تصویری. به عنوان مثال انسان به کمک زبان خود می تواند عدد ده را در قالب همین دو کلمه طوری بیان کند که از طریق گوش سر خود و شنونده قابل دریافت باشد و هم میتواند به کمک دستان و انگشتان دست و پای خود این دو کلمه را بنویسد طوریکه توسط خود وی و خواننده از طریق چشمان سر قابل روئیت و دریافت باشد. اما به کمک زبان به تنهایی نمی تواند تصویر عدد ده را به شکل 10 بیان کند بلکه فقط به کمک دستان خود میتواند این تصویر را ترسیم نماید. در مورد بیان و ترسیم کلمه یا مفهوم مثلث و شکل هندسی آن هم به همین ترتیب. متفکرین عصر جدید از فرگه گرفته تا راسل و مور و وایتهد ( سر سفید ) و ویتگن اشتاین بنیانگذاران اصلی فلسفه تحلیلی نمی باشند بلکه ادامه دهندگان راه و روش تحلیلی پیشینیان . علم اینفورماتیک مطمئن و یقینن مدیون کار فکری این اندیشمندان نمی باشد بلکه مدیون کار تدوین جبر منطقی و یا منطق جبری توسط جورج بول و دِمورگان. انسان آینده از طریق بررسی چگونگی تولید هوش مصنوعی سرانجام به چگونگی تولید هوش طبیعی در مغز و روند پیدایش و شکل گیری پدیده های شناخت و آگاهی و خود آگاهی دست خواهد یافت. در این زمینه، بررسی و شناخت ساختمان سلول ها و بافت و ارگان ها و ژن ها و طرز عملکرد آنها در علم زیست شناسی لازم اما کافی نخواهد بود.
شاید بتوان ادعا نمود که عام ترین و کلی ترین مفهوم و تصویر در اندیشه و فکر و خیال و وهم انسان عبارت است از مفهوم بینهایت و تصویر هندسی آن. اما اکثریت افراد انسانی هنوز با این مفهوم و تصویر آشنا نشده اند. واژه بی نهایت هم می تواند به عنوان اسم به تنهایی مورد تحلیل یا تجزیه و یا تقسیم قرار گیرد و هم بصورت صفت بهمراه مفاهیم کلی دیگری از قبیل : قدرت و علم و آگاهی و خود آگاهی بیکران ؛ حکمت و رحمت و فیض و محبت و عشق و صبر بیکران ؛ زمان و مکان بیکران هردو هم مطلق و هم نسبی ؛ بیزمانی و بیمکانی بیکران به عنوان نیم زوج های بنیادی همزاد و هم بازی زمان و مکان و نه مترادف و معادل و هم معنا با مفاهیم عدم وجود زمان و مکان و درست مثل زمان و مکان بیکران هم مطلق و هم نسبی ؛ هستی یا وجود بیکران ؛ نیستی یا عدم وجود بیکران ؛ خوبی و زیبایی و هنر و اخلاق و عدالت و وجدان بیکران ؛ ماده و روح و روان و جان و نفس بیکران. میتوان یقین داشت و با اطمینان و آسودگی خاطر ادعا نمود که مفهوم بینهایت و تصویر آن چیزی دیگری نیستند غیر از خداوند متعال و کلیه اسماء و صفات بی شمار اش. حال اگر این ادعا را پذیرا باشیم آنگاه می توانیم با قاطعیت باور داشته باشیم که وظیفه اصلی فلسفه تحلیلی عبارت است از ارائه برترین و کامل ترین تحلیل یعنی تجزیه و تقسیم مفهوم بیهنایت و تصویر آن و بیان چگونگی و چرایی این تقسیم. به عنوان مثال فلاسفه تحلیلی باید خطاب به انسان بتوانند پاسخ این سوالات را به پیشگاه والای خاص و عام انسانی با کلمات و جملات روشن ارائه نمایند. آیا بینهایت بخودی خود تقسیم شده است یا بر طبق طرح و با آگاهی و خود آگاهی مطلق و بیکران و از پیش تعیین شده ؟ آیا بینهایت آزادانه تصمیم به چنین تحلیلی گرفته است یا اینکه با ضرورت و اجبار روبرو بوده است ؟ آیا بینهایت میتواند دارای یک مرکزیت واحد و یگانه و منحصر بفرد باشد ؟ یا اینکه بینهایت میتواند از مراکز محلی و بیشمار برخوردار باشد ؟ و خیلی سوالات دیگر از قبیل : چرا و چگونه خداوند متعال در حین حفظ وحدت و یگانگی مطلق و بیکران خویش، خودرا به واحد های محدود یا متناهی و مساوی و بیشمار به شکل گیتی ها یا عوالم یا دنیاها یا کیهان ها و یا جهان های موازی و مساوی و بیشمار تجزیه یا تحلیل و یا تقسیم نموده است ؟
لذا هدف تحلیل مفاهیم اگر این باشد که در پشت ظاهر آنها معنا و ساختار منطقی را کشف نمایم ، مطمئنن و یقینن با تجزیه آنها به اجزای حروفی ، هیچ چیزی را نمی توان در پشت ظاهر آنها کشف نمود، بلکه باید دید که این مفاهیم توسط فکر و خیال انسان به چه چیز هایی اطلاق گردیده اند و سپس آن چیز ها را تحلیل نمود. در مورد زبان می توان باور داشت که خود طبیعت یا کیهان ( یعنی محتوای کل هرکدام از جهان ها ) دارای زبان واحد و یگانه و منحصر بفرد خاص و ویژه خویش می باشد، یعنی زبان خود خداوند در حالت ملکوتی یا آسمانی محتوای کیهان ها یعنی در نظام احسن آفرینش مبداء و کلیه افراد انسانی در آن نظام پس از آفریده شدن در سطح کمال ایده آل و برخوردار شدن از حیات جاودانه و در طول زندگی طولانی مدت بهشتی خود با آن زبان واحد بطور کامل آشنا بوده و با آن تکلم میکرده اند. لذا باید بتوان بین آن زبان واحد ملکوتی و زبان های مختلف جوامع انسانی در طول سلسله طویل نظم ها و حیات دنیوی فرق و تمیز قائل شد و آنهم بدون تقدس پرستی از نوع دینی - مذهبی آن.
در پایان امیدوارم که سر خوانندگان گرامی را بدرد نیاورده باشم.

بپرس