فلخمه
لغت نامه دهخدا
فلخمه. [ ف َ خ َ م َ / م ِ ] ( اِ ) فلخم. ( فرهنگ فارسی معین ). مشته حلاجان. || دخمه و مقبره و گورخانه گبران. ( برهان ). ظاهراً مصحف دخمه است. ( از حاشیه برهان چ معین ). || قفل. ( برهان ). رجوع به فلخم شود.
پیشنهاد کاربران
رودکی فلاسنگ نیز اورده است
گر بخواهی که بفخمند ترا پنبه همی
من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری
من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری