فلخم. [ ف َ خ َ ] ( اِ ) مشته حلاجان را گویند، و آن آلتی باشد از چوب که بر زه کمان زنند تا پنبه حلاجی شود. ( برهان ). محلاج ندافان بود. ( اسدی ) :
گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی
من بیایم که یکی فلخم دارم کاری.
حکاک ( از اسدی ).
|| قفل صندوق. || دخمه و مقبره گبران. ( برهان ). مصحف دخمه است. ( حاشیه برهان چ معین ).