فلخم

لغت نامه دهخدا

فلخم. [ ف َ ل َ ] ( اِ ) فلاخن که آلت سنگ اندازی باشد. ( برهان ). پلخم. فلخمان. پلخمان. فلخمه. فلاخن. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به این کلمات شود.

فلخم. [ ف َ خ َ ] ( اِ ) مشته حلاجان را گویند، و آن آلتی باشد از چوب که بر زه کمان زنند تا پنبه حلاجی شود. ( برهان ). محلاج ندافان بود. ( اسدی ) :
گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی
من بیایم که یکی فلخم دارم کاری.
حکاک ( از اسدی ).
|| قفل صندوق. || دخمه و مقبره گبران. ( برهان ). مصحف دخمه است. ( حاشیه برهان چ معین ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) آلتی است از چوب که بر زه کمان زنند تا پنبه حلاجی شود مشته حلاجان : گر تو بخواهی ( تو خواهی ) که بفخمند ترا پنبه همی - من بیایم که یک فلخم دارم کاری

فرهنگ معین

(فَ لْ خَ ) (اِ. ) = فلخمه : مشتة حلاجی که بر زه کمان می زنند تا پنبه حلاجی شود.

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورائی
لینک کتاب فرهنگ واژه های اوستا
قرار می می دهم چون واژه درش دوستان می تواند بررسی کنید و ببینید
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

فلخمفلخمفلخمفلخم
منابع• https://archive.org/details/1_20221023_20221023_1515