لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
بی حس کردن، فلج کردن، از کار انداختن
عیب دار کردن، خمیدن، فلج کردن، لنگ کردن، چلا ق کردن
ثابت کردن، یخ بستن، فلج کردن، منجمد شدن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن
اخته کردن، فلج کردن، معیوب کردن، تحریف کردن، ناقص کردن، بی اندام کردن، تحریف شدن
فلج کردن
فلج کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید