فلانه

لغت نامه دهخدا

( فلانة ) فلانة. [ ف ُ ن َ ] ( ع ضمیر مبهم ) مؤنث فلان. زنی غیرمعلوم. غیرمنصرف است و تنوین نمی گیرد: ذَهَبَت ْ فُلانةُ. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): و أمّا فُلانةُ فأدرکها رأی ُ النساء. ( نهج البلاغه خطبه 156 ). و رجوع به فلان و فلانه شود.
فلانه. [ ف ُ ن َ / ن ِ ] ( از ع ، ضمیر مبهم ) کنایه از نامهای مردم. ( منتهی الارب ). زنی غیرمعلوم. مؤنث فلان. ( فرهنگ فارسی معین ) :
نه گویند کاین خانه بد مر فلان را
به میراث ماند از فلان با فلانه.
ناصرخسرو.
دختر و مادَرْت از این ستانه برون شد
رفت بد و نیک ، شد فلان و فلانه.
ناصرخسرو.
ای فلانه که تو را رنجانیده است ؟ ( تاریخ قم ). رجوع به فلان شود.

فرهنگ فارسی

مونث فلان، زنی غیرمعلوم
( اسم ) ۱ - فلان ۲ - زنی غیر معلوم ( مونث فلان ) : صنما بیا که خسرو ز برای تست هر شب در دیده باز کرده که فلانه ای در آید . توضیح برساخته فارسی زبانان است .

فرهنگ عمید

= فلان

پیشنهاد کاربران

بپرس