فل

لغت نامه دهخدا

فل. [ ف ُ ] ( اِ ) نیلوفر باشد.( برهان ). نیلوفر. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نیلوفر و نیلوفل شود. || بیخ نیلوفر، و بعضی گویند بیخ نیلوفر هندی است ، و فاغیه همان است. ( برهان ). فاغیه. ( فرهنگ فارسی معین ). فاغیه است که بیخ نیلوفر هندی باشد. ( فهرست مخزن الادویه ). || چوب درخت آبی را نیز گویند، و آبی میوه ای است که آن را به عربی سفرجل و به فارسی بِه ْ خوانند. ( برهان ).

فل. [ ف َل ل ] ( ع اِ ) رخنه روی شمشیر. ج ، فلول. ( منتهی الارب ). واحد فلول است ، و آن شکستگی هایی است در تیزی شمشیر. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد هزیمت یافته. ج ، فلول ، افلال ، فِلال. ( منتهی الارب ): رجل فل و قوم فل ؛ یعنی هزیمت شدگان ، و در مورد مفرد و جمع یکسان به کار رود، زیرا در اصل مصدر است ، و بسا که بصورت جمع درآید: فلول ، افلال و فُلّال. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) گروه مردم و جز آن. ( منتهی الارب ). جماعة. || آنچه از چیزی فروریزد، چون براده زر و آهن و شرار آتش. || زمین خشک ، و گویند زمینی که باران بر آن بارد اما گیاه نرویاند، و گفته اند زمینی که سالها باران بر آن نباریده باشد، و گفته اند زمینی که باران بدان نرسد. ( اقرب الموارد ). رجوع به فُل شود. ج ، فل ( مانند مفرد )، افلال.( اقرب الموارد ). رجوع به فُل شود. || ( مص ) رخنه کردن در چیزی. ( منتهی الارب ). رخنه کردن شمشیر را. ( اقرب الموارد ). || شکستن و هزیمت کردن قوم را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || رفتن از کسی دانش وی و بازآمدن. ( منتهی الارب ). رفتن و سپس بازآمدن خرد کسی. ( از اقرب الموارد ).

فل. [ ف ُل ل ] ( ع اِ ) آنچه برافتد از چیزی. ( منتهی الارب ). رجوع به فَل شود. || زمینی که باریده شود و گیاه نرویاند. در اقرب المواردبه فتح اول ضبط شده است. || زمین که چند سال باران نرسیده آن را. || زمین باران نارسیده میان دو زمین رسیده. || زمین بی آب وگیاه. ج ، افلال ، فَل . رجوع به فَل شود. || زمین خشک بی نبات. ( منتهی الارب ). رجوع به فِل شود.

فل. [ ف ِل ل ] ( ع اِ ) فُل . زمین بی گیاه. || موی تنک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تری. ( منتهی الارب ).

فل. [ ف ُ ] ( ع اِ ) گاهی برای کنایت از یک تن گویند: یا فل ، و برای دو تن گویند: یا فلان ، و جمع را یا فلون گویند. ( از منتهی الارب ). رجوع به فلان شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - فاعیه نیلوفر .
گاهی برای کنایت از یک تن گویند یا فل و برای دو تن گویند یا فلان و جمع را یا فلون گویند .

فرهنگ عمید

۱. نیلوفر.
۲. ریشۀ نیلوفر.
۳. چوب درخت به.

گویش مازنی

/fal/ دوران آمادگی گاو ماده برای جفت گیری – جفت دادن گاو ماده - نوعی گیاه صحرایی که خوردنی است ۳پوسته ی جدا شده ی شالی & خاکستر نرم که با باد جابه جا شود & متوجه - هشیار

دانشنامه عمومی

فل ( fell، از زبان نورس باستان fjall، یعنی «کوه» [ ۱] ) یک چشم انداز بلند و بایر، مانند یک کوه یا تپه ماهور است. این واژه و تعریف آن، بیشتر در فنواسکاندیا، ایسلند، جزیره من و بخش هایی از شمال انگلستان و اسکاتلند به کار می رود.
عکس فلعکس فلعکس فل

فل (راینلاند فالتس). فل ( به آلمانی: Fell ) یک شهر در آلمان است که در تریر - زاربورگ واقع شده است. [ ۲] فل ۲٬۴۱۹ نفر جمعیت دارد.
عکس فل (راینلاند فالتس)عکس فل (راینلاند فالتس)عکس فل (راینلاند فالتس)عکس فل (راینلاند فالتس)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

رازقی
فَل به گویش فارسی به معنی گشاد
فل ( fal ) : [ اصطلاح چوپانی ] عمل جفتگیری حرام گوشتان مانند الاغ.
هرزاده شیراز بهتر ه معنی اش
فل = فتح اول و مشدد و کسره لام
در ایل بزرگ عرب استان فارس به معنی گشتن و بازرسی چیزی است.
بیت فل ( فله ) = با فتح اول و مشدد و کسره لام یعنی منزل و یا خانه را بازرسی و تفتیش کن.
فل ( fel )
فل به کسر اول . نوعی خوراکی که در شهرگتوند درست می کنند و آن ترکیبی از خرما وارده می باشد

بپرس