فقیره

لغت نامه دهخدا

( فقیرة ) فقیرة. [ ف َ رَ ] ( ع ص ، اِ ) فقیره. مؤنث فقیر. ج ، فقائر. ( منتهی الارب ). ج ، فقیرات ، فقائر، فقراء. ( اقرب الموارد ) : فقیره درویشی حامله بود. ( گلستان چ یوسفی ص 158 ). رجوع به فقیر شود.
فقیره. [ ف َ رَ ] ( اِخ ) دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان ، دارای 1172 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده اش غله ، حبوبات ، انواع میوه و لبنیات است. صنایع دستی زنان قالی بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان در ۴ کیلومتری جنوب همدان کوهستانی و سردسیر ۱۱۷۲ تن سکنه آب از قنات و چشمه محصول غلات انواع میوه حبوبات لبنات شغل زراعت گله داری و قالی بافی.
مونث فقیر . جمع : فقیرات

فرهنگ عمید

= فقیر

پیشنهاد کاربران

بپرس