[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
فقر (۱۴ بار)
حاجت. فقیر: حاجتمند. احتیاج رااز آن فقر گفتهاند که آن به منزله شکسته شدن فقارظهر (ستون فقرات) است در تعّذر رسیدن به مراد(مجمع). ناگفته نماند: حاجت یکدفعه حاجت ذاتی است مثل . ای مردم شما به خدا محتاجید و خدا اوست بی نیاز ستوده. این شامل حال همه است حتی میلیادرها، و یک دفعه به معنی ناداری و بی چیزی است مثل . و . فاقره: داهیه بزرگ. این از آن است که بلای بزرگ پشت انسان را میشکند . چهره هائی در آن روز درهم کشیده است توقع دارد که بلائی کمرشکن به سرش آید. . راجع به فرق مسکین و فقیر به «سکن» رجوع شود.
فقر (۱۴ بار)
حاجت. فقیر: حاجتمند. احتیاج رااز آن فقر گفتهاند که آن به منزله شکسته شدن فقارظهر (ستون فقرات) است در تعّذر رسیدن به مراد(مجمع). ناگفته نماند: حاجت یکدفعه حاجت ذاتی است مثل . ای مردم شما به خدا محتاجید و خدا اوست بی نیاز ستوده. این شامل حال همه است حتی میلیادرها، و یک دفعه به معنی ناداری و بی چیزی است مثل . و . فاقره: داهیه بزرگ. این از آن است که بلای بزرگ پشت انسان را میشکند . چهره هائی در آن روز درهم کشیده است توقع دارد که بلائی کمرشکن به سرش آید. . راجع به فرق مسکین و فقیر به «سکن» رجوع شود.
wikialkb: فَقِیرا