تو بمردی چنین عمل بنمای
ورنه بیهوده زین فقع مگشای.
سنایی.
چرخ سدابی از لبش دوش فقع گشاد و گفت اینت نسیم مشک پاش ، اینت فقاع شکری.
خاقانی.
های خاقانی بنای عمر بر یخ کرده اندزو فقع مگشای چون محکم نخواهی یافتن.
خاقانی.
ولی خانه بریخ بنا دارد و من ز چرخ سدابی فقاعی گشایم.
خاقانی.
حوضه ای دارد آسمان بلندچند ازین یخ فقع گشایی چند.
نظامی.
|| آروغ زدن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به فقع و فقع گشودن شود.