آنجا که من فقاع گشایم ز دست فضل
الا ز درد دل چو یخ افسرده تن نیند.
خاقانی.
صاحب بدر و حنین از تو گشاید فقاع کآن گهر چون سداب برکشی از بهر کین.
خاقانی.
ولی خانه بر یخ بنا دارد و من ز چرخ سدابی فقاعی گشایم.
خاقانی.
رفت آنکه فقاع از تو گشاییم دگر بارما را بس از این کوزه که بیگانه مکیده ست.
سعدی.
رجوع به فقاع گشودن شود.