فقاح
لغت نامه دهخدا
فقاح. [ ف ُق ْ قا ] ( ع اِ ) شکوفه اذخر. ( منتهی الارب ). || شکوفه گیاه هرچه باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) زن نیکوروی و خوب صورت. ( منتهی الارب ). زن نیکوخلقت. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) گیاهی است. ( منتهی الارب ). || اسم جنس شکوفه هاست. ( تحفه حکیم مؤمن ). لیث گوید: انواع عطراست. و فقاح الملح شوره را گویند. ( ترجمه صیدنه ).
- فقاح السنبل ؛ شکوفه ای بنوع خوشه است که بسریانی نفخیرا برودین و برومی اینکس طوخس... نامند. ( تحفه حکیم مؤمن ).
- فقاح الکرم ؛ شکوفه رز. ( فهرست مخزن الادویه ) ( تحفه حکیم مؤمن ).
- فقاح الملح ؛ زهرةالملح. ( فهرست مخزن الادویه ).شوره. ( از ترجمه صیدنه ).
- فقاح سورنجان ؛ اصابع هرمس است. ( تحفه حکیم مؤمن ). به فارسی شنبلیله و به عربی اصابع هرمس نامند. ( فهرست مخزن الادویه ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
آب جو