فغستان
فرهنگ اسم ها
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر کید شاه هندوستان و یکی از زنان اسکندر مقدونی
برچسب ها: اسم، اسم با ف، اسم دختر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
نیارم فغستان خاقان برنج
سپارید هرچ ایدرش هست گنج.
اسدی.
فغستان خاقان و گنج ایدر است بدان گر دهیم این ز ما درخور است.
اسدی.
شه چین جدا با فغستان و رخت همی رفت با پیل و با تاج وتخت.
اسدی.
|| کنایه از خوب صورتان و صاحب حسنان هم هست. ( برهان ). یار. دلاَّرام. محبوبه. ( فرهنگ فارسی معین ) : فرستش بسوی شبستان خویش
بر خواهران و فغستان خویش.
فردوسی.
فغستان. [ ف َ غ ِ ] ( اِخ ) بیستون. رجوع به بیستون شود.
فغستان. [ ف َ غ ِ ] ( اِخ ) نام دختر کید هندی. ( یادداشت مؤلف ) :
فغستان چو آمد بمشکوی شاه
یکی تاج بر سر ز مشک سیاه.
فردوسی.
فغستان ببارید خون سرشک همی رفت با فیلسوف پزشک.
فردوسی.
فغستان. [ ف َ غ ِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش کنار رودخانه شهرستان گلپایگان ، دارای 216 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، لبنیات و پنبه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
فرهنگ فارسی
بتخانه و بتکده
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] حرم سرا: فرستش به سوی شبستان خویش / بر خواهران و فغستان خویش (فردوسی: ۲/۲۱۲ ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید