فغاک. [ ف َ ] ( ص ) ابله. نادان. ( یادداشت مؤلف ) ( فرهنگ فارسی معین ) : آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کردایرا لقب گران نبود بر دل فغاک.منجیک.همانا به چشمت هزاک آمدم و یا چون تو ابله فغاک آمدم.اسدی.
۱. نادان، ابله، احمق: آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد / زیرا لقب گران نَبُود بر دل فغاک (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۳۵ ).۲. حرام زاده.