بسازم گر او سر بپیچد ز من
کنم زو فغان بر سر انجمن.
فردوسی.
گفتم فغان کنم ز تو ای بت هزار بارگفتا که از فغان بود اندر جهان فغان.
عنصری.
آتش کجا در آب فتد چون فغان کند؟در آب چشم از آتش سودا من آن کنم.
خاقانی.
تا بر درت برسم بشارت همی زننددشمن بچوب تا چو دهل میکند فغان.
سعدی.