دایه جود ترا گفتم ، کرا خواهی رضیع؟
گفت باری آز را کش نیست امید فطام.
کمال الدین اسماعیل.
چون فطامش شد بگفتم با پری تا درآموزند نطق و داوری.
مولوی.
گر ز شیر دیو تن را وابری در فطام او بسی حلوا خوری.
مولوی.
پس حیات ماست موقوف فطام اندک اندک جمع کن ، تم الکلام.
مولوی.
|| شکستگی. || مفارقت از هرچیز. ( غیاث ). || ( اِ ) زمان فطام. زمان بازگرفتن کودک از شیر. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از اقرب الموارد ).