فضی

لغت نامه دهخدا

فضی. [ ف ِض ْ ضی ] ( ع ص نسبی ) سیمین و نقره ای. ( آنندراج ). از سیم. برنگ سیم. ( یادداشت به خط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) از نقره ( ساخته ) سیمین .

فرهنگ معین

(فِ ضّ ) [ ع . ] (ص نسب . ) از نقره (ساخته )، سیمین .

پیشنهاد کاربران

فَضَیَ: به معنای شکستن و سپس پراکنده شدن است. وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ، نقره را فِضّه گویند چون اگر تحت فشار قرار گیرد شکسته و تکه تکه و پراکنده می شود. "سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ" یعنی
...
[مشاهده متن کامل]
سقف منزل از نقره ساخته می شد ( اشاره به استحکام بیشتر و مقاومت و سختی بیشتر نقره به طلا ) وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ: اگر سنگدل بودی، پیروانت از اطراف تو دور و پراکنده می شدند. بهره بردن از چیزی را فیض گویند. مثال، اگر کسی با معلومات عادی سخنرانی کرد می گویند مستفیض شدیم ولی اگر عالمی وارسته سخنرانی کرده و یک مطلب سنگین را با بیان شیوا بشکند می گوییم افاضه فرمودید.

بپرس