فضولی کردن. [ ف ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) زیاده از حد خویش گفتن. در تداول عوام ، دخالت کوچکی در گفتار یا کردار بزرگترها. ( از یادداشتهای مؤلف ) : چون فضولی کرد و دست و پا نمود در عنا افتاد و درکور و کبود.
مولوی.
کم فضولی کن تو در حکم قدر درخور آمد شخص خر با گوش خر.
مولوی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) بی جهت در کار دیگران مداخله کردن : ( سلطان ) مثال داد که آن دانشمند ( که نگذاشته بود فردوسی را در گورستان مسلمانان دفن کنند ) از طبران برود بدین فضولی که کرده است و خانمان بگذارد .....