دلتان خوش کرده ست دروغی که بگویند
این بیهده گویان که شما از فضلائید.
ناصرخسرو.
فضلای عصر در ذکر آن غلا منظومات بسیار گفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). یکی از فضلا تعلیم ملکزاد همی کردی. ( گلستان ). من او را از فضلای عصر و یگانه دهر میدانم. ( گلستان ).- فضلاپرور ؛ آنکه فضلا را حمایت و تعهد کند. فاضل پرور. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ای فضلاپروری کز شرف نام تو
مدعیان را زند قافیه من قفا.
خاقانی.
( فضلاً ) فضلاً. [ ف َ لَن ْ ] ( ع ق ) فضلاً از اینکه ؛ علاوه بر اینکه. اضافه بر اینکه. ( از یادداشتهای مؤلف ).، فضل ا. [ ف َ لُل ْ لاه ] ( اِخ ) خواجه فضل اﷲاز اشراف کرمان است و بغایت جوانی خوش طبع و خوش اخلاق است. و اهل قلم همه متفق اند که در علم سیاق و حساب دفتر و ضرب و قسمت بی نظیر است و قریب پنج سال در ملازمت سلطان صاحبقران صاحب اختیار دیوان وزارت بود و در زمان خواجه مجدالدین محمد او را بحضرت پادشاه بد نمودند و به ضرورت جلا اختیار کرد؛ اما در آن سفر به زیارت مکه مشرف شد و به منصب «میرحاجی » تفویض یافت و هرچند سلاطین آن مملکت تکلیف ملازمت فرمودند او اقبال ننمود و اظهار افتخار ملازمت پادشاه خود کرد. ( از مجالس النفائس تألیف میر علیشیر نوایی ص 119 ). وی معاصر مؤلف مجالس النفائس و از شعرای قرن نهم هجری است.
فضل ا. [ ف َ لُل ْ لاه ] ( اِخ ) ابن ابی الخیر. رجوع به ابوسعید ابوالخیر شود.
فضل ا. [ ف َ لُل ْ لاه ] ( اِخ ) المحبی بن محب اﷲبن محمد المحبی. فاضلی بود که او را معرفت ادب و طب و تاریخ بود. اهل دمشق و پدر محبی مورخ صاحب خلاصةالاثر بود. او را در تاریخ و شعر کتبی است. ولادتش بسال 1082 هَ. ق. / 1621 م. و درگذشت او درسال 1031 هَ. ق. اتفاق افتاد. ( از الاعلام زرکلی ).
فضل ا. [ ف َ لُل ْ لاه ] ( اِخ ) ابواللیثی. رجوع به فضل اﷲ سمرقندی شود.
فضل ا. [ ف َ لُل ْ لاه ] ( اِخ ) استرآبادی. مؤسس فرقه حروفیه. رجوع به حروفیان شود.
فضل ا. [ ف َ لُل ْ لاه ] ( اِخ ) تبریزی. طبیب معروفی است که در دربار تیمور بوده و در آخرین بیماری او که منجر به مرگش گردید در معالجه او کوشش و حذاقت بسیار نموده است. ( نقل با تصرف از تاریخ ادبی ایران ادوارد برون ترجمه علی اصغر حکمت ج 3 ص 232 ).بیشتر بخوانید ...