فضل کن ، مگذارکز مشتی خسیس
چون منی در دور تو باشد حزین.
خاقانی.
خدایا فضل کن گنج قناعت چو بخشیدی و دادی ملک ایمان.
سعدی.
|| بخشیدن. احسان : ای صاحب مال فضل کن بر درویش
گر فضل خدا همی شناسی بر خویش.
سعدی.
|| رحمت کردن. بخشاییدن : چون تو خجل وار برآری نفس
فضل کند رحمت فریادرس.
نظامی.
رجوع به فضل شود.