فضاله

لغت نامه دهخدا

( فضالة ) فضالة. [ ف ُ ل َ ] ( ع اِ ) باقی و زائده از چیزی. ( منتهی الارب ). ج ، فضالات. ( اقرب الموارد ) : من از شراب این سخن مست و فضاله قدح در دست. ( گلستان سعدی ).
- فضاله چین . رجوع به همین مدخل در جای شود.

فضالة. [ ف ُ ل َ ] ( اِخ ) ابن عبید، متوفی به سال 53 هَ. ق. و مکنی به ابومحمد. از صحابه و از جمله کسانی بود که در جنگ احد و فتح شام و مصر شرکت داشت. سپس در شام سکونت گزید. معاویه او را سمت قضاء دمشق دادو در همانجا درگذشت. از وی پنجاه حدیث درست نقل شده است. ( از اعلام زرکلی از الاصابة و تهذیب التهذیب ).

فرهنگ فارسی

باقی و زائده از چیزی

فرهنگ عمید

پس مانده از هرچیز، بقیه، باقی مانده.

پیشنهاد کاربران

بپرس