فصیص. [ ف َ ] ( ع اِ ) خسته خرمای صاف و پاکیزه گویی روغن مالیده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) تر شدن زخم و روان گردیدن. ( منتهی الارب ). و لغتی در فَزّ است. ( از اقرب الموارد ). || بیرون کشیدن و جدا کردن چیزی را از چیزی. || بانگ کردن ملخ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نرم گریستن کودک. ( منتهی الارب ). گریستن ضعیف که مانند صفیر باشد. || بازشدن رگ. ( از اقرب الموارد ). رجوع به فصد شود.