فشخ. [ ف َ ] ( ع مص ) طپانچه زدن بر سر کسی. ( منتهی الارب ). لطمه زدن. ( از اقرب الموارد ). سیلی زدن. || ستم کردن بر کسی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || دروغ گفتن در بازی. ( منتهی الارب ). دروغ گفتن در بازی و ستم کردن. ( از اقرب الموارد ).