هر گلی پژمرده میگردد ز دهر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.
رودکی.
یکی دست بگرفت و بفشاردش پی و استخوانها بیازاردش.
فردوسی.
فرودآمد از اسب و بفشارد دست پر از خنده بر تخت زرین نشست.
فردوسی.
تعویذ وفا برون کن از گردن ورنه به جفا گلوت بفشارد.
ناصرخسرو.
|| خلانیدن و فروبردن چیزی را نیز گفته اند در جایی. ( برهان ).