بیامد دگر باره داماد طوس
همی کرد گردون بر او بر فسوس.
فردوسی.
چو بشنید پاسخ چنین داد طوس که بر ما نه خوب است کردن فسوس.
فردوسی.
پیاده شده گیو و رهام و طوس چو بیژن که بر شیرکردی فسوس.
فردوسی.
جهاندیده ای نام او ذیقنوس که کردی بر آوای بلبل فسوس.
عنصری.
کرد بر وی هزار گونه فسوس تا بهنگام صبح و بانگ خروس.
نظامی.
نوی را بشاهی برآرند کوس که بر وی توانند کردن فسوس.
نظامی.
در آفتاب نکردی فسوس جام زرش چرا تهی ز می خوشگوار نابستی.
حافظ.
رجوع به افسوس ، فسوس و افسوس کردن شود.